حالم از کلاس چهارم به هم میخوره، و کلا درس خوندن هیچ وقت جزو علایقم نبوده. البته، خیلی چیزها تو این هفت سالی که تو کلاس چهارم بودم عوض شدن.
این تغییر از اواخر نیمه دوم خود کلاس چهارم شروع شد. یه روز معلمم خواست تو کلاس کتاب ‘هری پاتر و سنگ جادو’ رو بخونه. اولاش، نسبت به هری پاتر هیچ احساسی نداشتم، اما خیلی زود شیفته و جذب داستان و کاراکترهاش شدم. در اصل، اون ترکیب لذیذی که جی.کی.رولینگ به کار برده بود کلا مغز من رو مشغول به خودش کرده بود.
تا وقتی که معلمم سر کلاس کتاب رو میخوند؛ دوزاریم افتاد که با تمام وجودم دارم گوش میدم و ذره ذره جزئیات رو توجه میکنم. و گره های داستانی رو برای خودم باز میکردم.
نویسنده با گفتن جزئیات در کتاب های هری پاتر باعث شد که نظر اون رو در مورد خوندن و نوشتن عوض بشه و این جوری شد که اون خودش هم بالاخره یه نویسنده شد.
منبع: برگردان شده از: Veritaserum