از امید در 18 مهر 1387، ساعت: 1:05 ب.ظ، دسته: رولینگ، کتاب 7 "هری پاتر و یادگاران مرگ"
ملیسا آنلی (مدیر TLC) بخش دیگری از مصاحبه ی خودش را با جی.کی.رولینگ عزیز منتشر کرده است که در آن در مورد تقدیر هری پاتر در یادگاران مرگ با هم صحبت کرده اند.
این مصاحبه ها برای کتاب “تاریخچه هری پاتر” است که پیش از این به اشتباه به شما گفتیم از جی.کی.رولینگ است. این کتاب در اصل متعلق به ملیسا است و حول محور هری پاتر، طرفداران و اتفاقات دنیای وب آن است.
صحبت های رولینگ را در ادامه خبر مطالعه کنید…
“از جهات مختلف، برای پایان داستان، میشد مرگ هری رو برنامه ریزی کرد. که مطمئنا تمام زوایای مختلف اون رو میدونستم. پیام اصلی کتاب ها، قدرت بیش از اندازه ی عشق در این جهان بود. طرح من از هری یک سرباز کهنه کار جنگ بود که با اتفاقات وحشتناکی روبرو شده و حالا میخواد به خونه برگرده و همه چیز رو از اول بسازه و زندگی معمولی داشته باشه و مراقب خانواده اش باشه، یک پدر باشه – مخصوصا یک پدر باشه – اون وظیفه ی سختی رو به عهده داشته و دوران مشکلی رو گذرونده. احساس کردم به کاراکترم خیانت کرده ام اگر هر کاری بکنم به جز اینکه بهش نشون بدم داره وظیفه ش رو انجام میده. و فکر کردم که این قطعا کار قهرمانانه ای است که که بعد از جنگ به خونه اش برگرده، نه اینکه تبدیل به یه سرباز مزدور بشه، نه اینکه برای ابد در هیجان و خطر بخواد زندگی کنه، ولی از لحاظ روحی بسیار قوی شده، از لحاظ فیزیکی به اندازه کافی قوی شده، با برگشتن از جنگ و پرورش نسلی جدیدی با ارزش هایی که امید دارید به جنگ دیگری ختم نشه. واقعا کار بزرگی هست.
خب البته می تونید بگید این اتفاقات با جریان همیشگی زندگی در تضاد هست. اما چیزی که بیشتر از همه اهمیت داره و ممکنه کمتر از بقیه چیزها بهش توجه بشه، این هست که خدا میدونه بدون وجود این جور آدم ها که خودشون رو برای برگشتن به خونه و رسیدگی به خانواده و بازسازی یا کمک به بازسازی خانواده آماده کرده اند، بازسازی بسیار سخت تر از تخریب خواهد بود. بنابراین احساس کردم کشتن هری پاتر فرار از مشکل و عمل غیر اخلاقی هست. من خواستم مردی رو نشون بدم که برگشته و دست های کثیفش رو دراز کرده و سعی میکنه همه چیز رو از نو درست کنه. از این حس خوشم میاد. این روی آدم های خاکستری تاثیر میذاره اما خدا میدونه که اون زمان باید اون کار رو میکردم! (داستان را باید به آن صورت می نوشتم)
توضیح:
همان طور که توجه کردید، متن صحبت های جو کمی پیچیده بود. با توجه به صحبت هایی که ملیسا در ادامه این مصاحبه نوشته، توضیحات زیر در درک گفته های رولینگ، کمک خواهد کرد.
همان طور که یادگاران مرگ را خواندید، هری در فصل ۳۴ در واقع کشته شد. او به مکانی شبیه برزخ وارد شد و با انتخاب شخصی خود تصمیم گرفت که برگردد و کار ولدمورت را تمام کند. منظور رولینگ از واژه های بازسازی، از نو ساختن و برگشتن مرد به خانه (rebuild) همین تصمیم هری به بازگشت است. او بعد از کشته شدن خود، از نوجوانی به مَرد بودن رسید. پر از اعتماد به نفس، خستگی ناپذیر با عظمی راسخ. حالا تمام شک و تردید هایش از بین رفته است (بعد از دیدن خاطرات اسنیپ و سپری کردن راه جنگل تا رسیدن به ولدمورت، ذهن هری را پر از شک و افسوس دیدیم)، تمام ترس و وحشتش از بین رفته. او قبل از کشته شدنش هیچ کدام از این احساسات را نداشت.
رولینگ گفت اگر او را می کشت، فرار از مشکل می شد (cop-out). منظور این است که اگر هری کشته می شد پیام اصلی کتاب زیر سوال می رفت. هری او را شکست داد، زنده ماند و اوضاع را تغییر داد. به وزارت خانه برگشت و سیستم آنجا را عوض کرد. به جای اینکه تا ابد لقب پیروز را بر سینه خود بزند، به دنبال اصلاح اوضاع رفت. او یک پدر واقعی شد و با تردیدها، ترس ها و مصائب جدیدی رودررو شد. جو با کشتن هری هیچ کدام از این کارها را نمی توانست پیش ببرد.
ملیسا در ادامه توضیحاتش می گوید اوج شجاعت هری را در همان رویارویی نهایی هری و ولدمورت دید. همان جایی که مثل ببرهای گرسنه دور همدیگر می چرخیدند و هری او را ریدل صدا کرد. ولدمورت در اصل همان جا مُرد.
شما چه فکر می کنید؟