از در 27 شهریور 1389، ساعت: 9:43 ب.ظ، دسته: نقل قول

نقل قول روزانه دمنتور تا یادگاران مرگ: ۶۱ روز مانده

تنها ۶۱ روز به اکران فیلم سینمایی هری پاتر و یادگاران مرگ باقی مانده است. سایت انگلیسی زبان TLC در ابتکاری تصمیم گرفته هر روز نقل قول هایی از بخش اول هری پاتر و یادگاران مرگ را بنویسد تا رسیدن به روز اکران کاربران با هم در مورد آن گفتگو کنند.

برق آبی روشنی پدیدار شد. هری خشکش زد و انگشت بریده اش بار دیگر روی لبه ی ناصاف آینه لغزید. به نظرش آمده بود، حتما همین طور بود. به پشت سرش نگاهی انداخت اما دیوار به رنگ گل بهی تهوع آوری بود که خاله پتونیا انتخاب کرده بود. در آن جا هیچ چیز آبی رنگی وجود نداشت که انعکاسش در آینه افتاده باشد. دوباره با دقت به آینه نگاه کرد و در آن چیزی ندید جز چشم سبز روشن خودش را که به خودش نگاه می کرد.
به نظرش آمده بود، هیچ توضیح دیگری وجود نداشت. به نظرش آمده بود چون در فکر مدیر مرحومش بود. اگر در این دنیا از یک چیز اطمینان داشت همین بود که چشم های آبی روشن آلبوس دامبلدور دیگر هرگز به درونش نفوذ نخواهد کرد.

فصل دوم: در یادداشت ها
عکس رنگی این مطلب متعلق به وب سایت جادوگران می باشد.

نظر شما چیست؟
– چیزهایی که هری در آینه می دید خیال بود یا واقعیت؟
– درباره مرگ دامبلدور چه فکر می کنید؟



۳۷ دیدگاه
  1. (در ۳۰ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۸:۵۲ ب٫ظ)

    خوب معلومه که واقعیت داره
    به نظر من دامبلدور می خواسته با استفاده از اون انگشتر که سنگ زندگی مجدد توش بود خانواده اش رو برگردونه!

  2. (در ۳۰ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۱:۱۶ ق٫ظ)

    1.واقعیت بود.این چشم ها مال ابرفورت بود.
    2.دامبلدور مرد تا خیلی ها زنده بمونن ولی میتونست نمیره.

  3. Avatar photo
    (در ۲۹ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۱:۵۱ ب٫ظ)

    چیزایی که هری میدید واقعی بود
    معلوم بود که دامبلدور خودش خواسته بمیره مگه جام اتش رو یادتون نیست؟همین که می خواست طلسم بهش بخوره ققنوس رو که بالای سرش بود رو گرفت و هر دو اتش گرفتن و غیب شدن

  4. Avatar photo
    (در ۲۹ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۱:۴۵ ب٫ظ)

    دامبلدور اون وسط سر کاری بود
    حرفاش از سئوالای ریاضی هم پیچیده تره

  5. (در ۲۹ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۷:۴۶ ب٫ظ)

    – خب بعدا مشخص شد که واقعی هست (البته چشم خود دامبلدور نبود)، همون بار اول هم که میخوندم معلوم بود یه چیزی هست که بعدا مشخص میشه.

    – مرگ دامبلدور از همون کتاب قبلش مشکوک بود، با وجودی که تقریبا اطمینان داشتم که واقعا مرده ولی هیچ شکی نبود که یک کاسه ای زیر نیمکاسه هست، تقریبا شکی هم نداشتم که اسنیپ طرف دامبلدور هست حتی با این کارش و همین باعث میشد که قضیه بیشتر پیچیده بشه، خلاصه مرگ دامبلدور برای من بیشتر از اینکه غم انگیز باشه پیچیده و عجیب بود.

  6. (در ۲۹ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۳:۰۴ ب٫ظ)

    واضحه واقعیت بود.مرگ دامبلدور هم بااینکه یه واقعیته که توی داستان اتفاق افتاد امابه هیچ عنوان نمی تونم باورش کنم.

  7. Avatar photo
    (در ۲۹ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۲:۲۵ ب٫ظ)

    مسلمه که واقعی بوده چون در فصل های آخر معلوم میشه چشم های آبرفوث اون رو میدیده.
    …کاشکی دامبلدور برمیگشت.

  8. Avatar photo
    (در ۲۹ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۰:۴۹ ق٫ظ)

    1)معلومه دیگه. واقعیت بود.
    2)دامبلدور راهی جز مردن نداشت.

  9. (در ۲۹ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۵:۵۸ ق٫ظ)

    سلام به همگی

    1- واقعیت بود.
    2- دامبلدور به خاطر هری خودش را به کشتن داد که همه قدرتش را به هری بده که بتونه از هاگوارتز مراقبت کنه و باید لردسیاه را از بین ببره .

  10. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۷:۱۳ ب٫ظ)

    1.واقعیتD:
    2.خوب دامبلدور باید بالاخره یه روزی میمرد چون اگه زنده می موند بازم از هری باید محافظت میکرد که این داستان رو خیلی بی معنی میکرد..در کل به موقع مرد…با مرگ دامبلدور هری بی اندازه بی کس و کار شد…..اینجاش جالب بود که به راحتی مرگش رو پذیرفت و هیچ مقاومتی نکرد…..ممنون

  11. Avatar photo
    (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۶:۳۸ ب٫ظ)

    1- اونا واقعیت بود چون آینه ی دوم دست ابرفوت بود
    2-هری شاید بعد از مرگ دامبلدور اندازه اون روزهایی که آرزو میکرد پدر مادر داشت ناراحت شد چون دامبلدور تقریبا مثه یه پدر واسه هری بود

  12. Avatar photo
    (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۲:۴۰ ب٫ظ)

    سوال یک که جوابش معلومه…2-با مرگ دامبلدور هری حسابی تنهاتر شد…راستشو بخواین من از مرگ سوروس اسنیپ بیشتر ناراحت شدم تا مرگ دامبلدور و سیریوس و بقیه محفلی ها

  13. Avatar photo
    (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۴۹ ب٫ظ)

    من با altair موافقم.

  14. Avatar photo
    (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۲۶ ب٫ظ)

    درود

    – دقیقا واقعیت بود! اون چشمای ابرفورث رو تو آینه دیده بود!
    – مرگش دلخراش ولی لازم بود. به هر حال، اونکه دیگه داشت می مرد!

    بدرود

  15. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۲:۱۷ ب٫ظ)

    1-همه میدونن که واقعی بوده گرچه اولش فکر میکردم که خیالاتی شده.
    2-خیلی ناراحت شدم ولی بعد فهمیدم اگه اون نمرده بود شاید اتفاق های بدتری می افتاد.

  16. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۲:۱۱ ب٫ظ)

    1.من اولش فکر کردم به خاطر ناراحتی زیاد از مرگ دامبلدور و وابستگی هری به اون توهم زده بود و همه چیزو دامبلدور میدید ولی خب بعدا معلو شد.
    2. مرگ شجاعانه ای بود چونکه این مرگ باعث شد اسنیپ اعتماد ولدمورتو به دست بیاره.

  17. Avatar photo
    (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۰:۴۹ ق٫ظ)

    1.مسلما واقعی بود…خب چشمای ابرفورت دامبلدور بود.
    2. با اینکه اشتا=باه خودش سبب مرگش شده بود ولی بازم از بدترین اتفاقاتی بود که در طول داستان های هری پاتر افتاد…
    کلی گریه کرده بودم…هم وقتی کتابو میخوندم و هم وقتی که فیلمو میدیدم…
    صفحه 358 جلد دوم کتاب شاهزاده دورگه,ویدا اسلامیه:”- سیوروس…
    ان صدا بیشتر از تمام تجربه های ان شب هری را ترسان.برای ائلین بار دامبلدور التماس میکرد……”
    و صفحه 405 همین کتاب:”او میدانست که ققنوس رفته است,بی انکه بداند از کجا این را میداند.ققنوس تا ابد از هاگوارتز رفته بود,چنان که دامبلدور از ان مدرسه رفته بود…و هری را تنها گذاشته بود.”
    بدترین قسمتای کتاب ششم بودن…
    ولی خب مرگ دامبلدور هم بیهوده نبود و باعث شد ولدمورت به اسنیپ خیلی بیشتر از قبل اطمینان کنه…
    ممنون

  18. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۰:۳۹ ق٫ظ)

    سوال یکو که همه می دونن
    2- درسته که اولش ناراحت کننده بود اما بعدش که آدم میفهمه این یه مرگ طرح ریزی شده بود با اینکه شوکه میشه اما بعدش حال میکنه چون اینجوری میفهمه که ولدمورت هرگز به خواستش نرسید

  19. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۰:۳۷ ق٫ظ)

    1-چیزی که هری میدید واقعیت بود و در واقع چشم ابرفورت دامبلدور بود.
    2-خوب ناراحت شدم که دامبلدورمرد ولی بعدکه فهمیدم همش طبق نقشه ی خود دامبلدور بود و بالاخره دامبلدور می مرد کلی از دست خودم ناراحت شدم چون کلی به اسنیپ فحش داده بودم:دی

  20. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۰:۱۸ ق٫ظ)

    1-هیچ نظری ندارم چون نمیخوام تا چند ماه قبل از این که قسمت دوم یادگاران مرگ بیاد کتاب دوم فصل 23 به بعد رو بخونم
    البته هنوز هم 5 فصل اول کتاب دوم رو نخوندم
    2-ناراحت شدم
    چون دقیقا وقتی همه چی داشت خوب پیش میرفت
    پف
    دامبلدور مرد
    روز مرگشم روز بدی براش بود

  21. Avatar photo
    (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۰:۰۷ ق٫ظ)

    درود.
    1.مسلما واقعیت بود.اونا چشم های ابرفورت دامبلدور بودن.
    2.خیلی گریه کردم.بعد از مرگ سیریوس این یکی واقعا عصبی کننده ترین چیزی بود که میتونستم ببینم.البته اون حتی بعد از مرگش هوای هری رو داشت(عکس اتاق مدیر ها).
    سپاس.

  22. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۹:۳۳ ق٫ظ)

    سلام
    با Aragorn موافقم اما اینم باید بدونیم که امید فقط این وسط داره ترجمه می کنه و سوالها رو خودش طرح نمی کنه!
    من فکر می کنم اگه به صورت اختصاصی نقل قول بذاره! و سوالها رو هم خودش طرح کنه؛ بحث گرم تر میشه!( اما الان یه جورایی سوالا آبکیه!!)
    در مورد سوال دوم باید بگم … اونجایی که هری به دامبلدور گفت: نگران نباشید پروفسور الان می رسیم. و بعد دامبلدور گفت: نگران نیستم چون تو پیشمی … یه لحظه خودمو جای هری انداختم، وقتی دامبلدور بزرگ و مهربون در شرف مرگ داره به من تکیه می کنه!
    خیلی ناراحت کننده بود

  23. Avatar photo
    (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۸:۴۳ ق٫ظ)

    دوستان عزیز ده ها سوال وجود داره که میشه به جای این سوالات پرسید.
    و ما نمی تونیم وانمود کنیم که ما هنوز بقیه ی بخش ها را نخوانده ایم.آخه این سوالات چیزی نیستن که بشه در موردشون بحث کرد به نظر من آقا امید باید از هر بخش یه قسمت مهم رو که قابل بحث کردن باشه بذاره ،نه این که بگه “هری تشنه اش بود یا خیر”نظر شما چیست ؟آیا هری داشت فیلم بازی می کرد که تشنه است یا واقعاً تشنه بود؟”
    مثلاً بهتر نیست در مورد مرگ مشکوک مودی یا ده ها اتفاق قابل بحث دیگه صحبت بشه.تا به کش شلوار دامبلدور گیر بدیم و در موردش بحث راه بندازیم.
    سوالات باید در رابطه با بخش هایی از کتاب باشه که ابهام داره نه بخش هایی که ته کتاب معلومه چی شد.
    مـــــــــــــــــــمـــــــــــــــنـــــــــــــــــون (نمی دونم بابت چی ؟)

  24. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۳۵ ق٫ظ)

    سلام به همه
    بالاخره برگشتم
    1-aragorn عزیز،منظور سوال وقتیه که تازه اون تیکه از کتاب رو خونده بودی نه وقتی که کتاب رو کامل خوندی
    من اول فکر کردم هری توهم زده،بدش که تو خونه مالفوی دوباره اتفاق افتاد فکر کردم دامبلدوره (با اینکه مرده بود )
    2-مرگش به موقع بود.بالاخره هری باید تنها میشد
    ولی از مرگش ناراحت شدم
    ممنون امید جان

  25. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۲۶ ق٫ظ)

    سلام به همه ی دوستان
    نمیخوام خیلی رو حرفم تاکید کنم ولی فکر میکنم چیزی که هری دید یک خیال بیشتر نبود نمیشه گفت چون تو اون زیر زمین وقتی به آینه نگاه کرد ابرفورث رو دید اینجام بگیم همون بوده
    ولی اینم نمییشه انکار کرد که شاید ابرفورث میخواسته ببینه هری حالس خوبه یا نه
    2.خوب فکر نمیکنم کسی از طرفدارای هری پاتر وجود داشته باشه که از مرگ دامبلدور اونم اونجوری ناراحت نشده باشه

  26. Avatar photo
    (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۰:۴۶ ق٫ظ)

    سلام:
    من کاملا با Aragorn عزیز موافقم چون واقعا هر کسی که کتاب ها رو خونده باشه کاملا جواب سوالها رو می دونه و یک چیز روشنه اما برای سوال 2 چیزی هست که باعث شد من خیلی بیشتر از دامبلدور خوشم بیاد اونم اینکه اون این تقاض رو از اسنیپ کرد به دو دلیل اصلی یکی اینکه واقعا اسنیپ قتل نکرد چون حقیقت رو می دونست و می دونست که به زودی زود دامبلدور به خاطره دستش می میره و دوم اینکه دامبلدور حتی در آخرین محظه عمرش به فکر دانش آموزاش بود و دوست نداشت شخصیته از خود متشکری مثل مالفوی دست به مار شرورانه ای مثل قتل بزنه به قول هاگریده عزیزمون چقدر مرد بزگیه این دامبلدور great man dambldur great man
    مرسی و خیلی ممنون

  27. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۰:۰۲ ق٫ظ)

    – درباره مرگ دامبلدور چه فکر می کنید؟

    به نظر من بالاخره باید هری و اسمشو نبر با هم روبرو میشدند
    ولی خیلی از مرگ دامبلدور ناراحت شدم! اصلا فکرشم نمی کردم اسنیپ دامبلدورو بکشه ولی وقتی فهمیدم که دامبلدور به اسنیپ گفته بکشتش خیلی دلم واسه اسنیپ سوخت!!!!

  28. (در ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۰:۰۲ ق٫ظ)

    1) واقعیت! اون چشمه داداشه دامبلدور بود دیگه!
    2) وقتی مرد من واقعا حالم بد شد در حدی که تا دو روز کتابو نگاهم نکردم!! ولی به نظرم این طوری بهتر بود تا اینکه خودش بمیره!! یعنی من که نمی توونم دامبلدورو از پا افتاده تجسم کنم!

  29. Avatar photo
    (در ۲۷ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۱:۴۰ ب٫ظ)

    اینم بگم شاید جالب باشه:
    مامان من 53 سالشه داره هری پاتر میخونه اتفاقا امروز کتاب 6 رو تموم کرد از این که دامبلدور مرد کلی ناراحت بود. الهی قربونش برم. الانم رفته تو اتاقش درشو بسته داره کتاب 7 رو میخونه.

  30. Avatar photo
    (در ۲۷ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۱:۳۷ ب٫ظ)

    سوال اول که هیچی. در مورد دومی باید بگم متاسفانه به لطف دوستان هری پاتر خونم من قبل از این که شروع به خوندن کتابا بکنم میدونستم دامبلدور میمیره و چه جوری میمیره و چه کسی می کشتش، حتی میدونستم شاهزاده دورگه کیه. واسه همین زیاد تحت تاثیر قرار نگرفتم.

  31. Avatar photo
    (در ۲۷ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۱:۰۸ ب٫ظ)

    1-در مورد سوال اول بگم ســـــوال بسیـــــار مزخرفیه.معلومه که واقعی بود….!

    2-در مورد سوال دوم بگم این از اون یکی مزخرف تر.آخه این سوالا مال زمانیه که ما هنوز از جیک و پوک داستان خبر نداشتیم نه الــــــــــــــان!!!!!!!!!!!!
    باید بگم جواب سوالات رو همه ی ما می دونیم و نظری هم به اون شکل در موردش وجود نداره.چون جواب دقیق این دو سوال بسیار بی جا در کتاب کاملا توضیح داده شده.

    ولی بازم مــــــــمــــــــــــــنـــــــــــــون

  32. Avatar photo
    (در ۲۷ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۰:۵۸ ب٫ظ)

    سلام سلام
    -خوب واقعیت بود!ابرفورت خودمون بود دیگه!
    -مثل مرگ سیریوس:شوک ناگهانی.
    دوباره تنها شدن هری با یه دنیا سوال بیجواب که روز و شب آزارش میداد.مرگ دامبلدور -ببخشیدا!-به خاطر ندونم کاری خودش بود…دیگه این راه پر پیچ و خمی که هری داشت میرفت،بدون یه چراغ راهنمای چشمک زن بود..بدون کمک..فقط خودش.
    : “دیگه اینبار تمرین نبود.زندگی واقعی بود”

  33. Avatar photo
    (در ۲۷ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۰:۲۷ ب٫ظ)

    مرگ دامبلدور….خب شخصیت دامبلدور کلا خورد تو ذوقم تو کتاب 7
    تو فصل شاهزاده اونجایی که با اسنپ حرف میزد و با خونسردی میگفت هریم باید خودشو بکشه
    هر چند تنیجه یه چیز دیگه شد ولی قصد اون نسبت به هری همون بود

  34. Avatar photo
    (در ۲۷ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۰:۱۷ ب٫ظ)

    1-واقعی بودوچشم ابرفورت
    2-بعدازمرگ پدرومادرهری بدترین اتفاق درتمام داستان ها ی هری پاتربود.

  35. (در ۲۷ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۱۰:۰۵ ب٫ظ)

    مسلمه که واقعی بود و چشم ابرفورت.
    و این که دامبلدور خیلی خوب مرد و به موقع.احساسی نداشتم اما خب با خودم فکر کردم بلاخره یه روزی میشه که هری تنها رو به روی ولدمورت(شرمنده از این که اسمشو گفتم!!)قرار میگیره.

  36. (در ۲۷ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۹:۵۹ ب٫ظ)

    1- من که فکر می کنم واقعی بود. ابرفورت حتما می خواسته مطمئن بشه هری مشکلی نداره.
    2-موقعش مناسب بود. روش مرگش هم جالب بود. فکر خاصی نمی کنم. یکی از اتفاقای داستان بود دیگه.

  37. (در ۲۷ شهریور ۱۳۸۹، ساعت: ۹:۵۹ ب٫ظ)

    – چیزهایی که هری در آینه می دید خیال بود یا واقعیت؟

    واقعیت
    اون چشمان آبی ابرفورت، برادر کوچک تر دامبلدور بود
    ابرفورت اون آینه رو از ماندانگاس خریده بود و دامبلدور بهش گفته بود که این آینه چیه و سعی میکرده هوای هری رو داشته باشه(اون دابی رو به عمارت اربابی مالفوی فرستاده)


امکان ثبت دیدگاه برای این مطلب غیر فعال شده است.

جستجو در سایت

عبارت یا کلمه مورد نظر خود را وارد کنید:

اشتراک خبرنامه

نشانی email خود را وارد کنید:

 


جهت لغو اشتراک خبرنامه، در پایین ایمیل های ارسالی، روی عبارت Unsubscribe کلیک کنید.