در جریان قرار ملاقات روز گذشته و دیدار برخی از کاربران دمنتور در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، پس از مدتی گفتگو در محل قرار و انتظار برای رسیدن سایر دوستان راهی شبستان مصلی شدیم تا با هم به غرفه کتابسرای تندیس برویم. قبل از آن چند نفر از دوستان به محل غرفه کتابسرا رفته بودند و مطلع شدند که خانم اسلامیه ساعت ۱۵ به بعد در غرفه حضور پیدا می کنند. به همین علت ما هم تصمیم گرفتیم که در آن ساعت به محل کتابسرای تندیس برویم تا یکبار دیگر ایشان را از نزدیک ملاقات کنیم. قبل از حرکت به سمت شبستان چند نفر از دوستان از ما جدا شدند و به علت کمبود وقت محل نمایشگاه را ترک کردند. با باقیمانده دوستان که تقریبا ۲۰ نفری بودند به غرفه کتابسرای تندیس رسیدیم. من هم که کتاب هایی داشتم و مشتاق بودم تا خانم اسلامیه آنها را امضا کند، به پینشهاد امید که گفت بهتره سراغ خانم اسلامیه بروم تا هم کتاب ها را بدم به ایشان و هم با ایشان صحبتی کنم، خدمتشون رسیدم.
در گوشه ای از غرفه تنها پشت میزی نشسته بودند. خوشبختانه نمایشگاه و شبستان خلوت بود و باعث شد ایشان مشغول نباشند تا وقتی را به این حقیر اختصاص دهند. جلو رفتم، سلام کردم و با نهایت گرمی و مهربانی سلامم را پاسخ گفتند. وقتی گفتم که مدیر دمنتور هستم در نهایت احترام با لبخندی به من خوش آمد گفتند و اینجا بود که پرسش هایم از ایشان را مطرح کردم.
خانم اسلامیه، در مورد کتاب جدید خانم رولینگ مطلع شده اید؟
– بله تا آنجایی که می دونم نشر این کتاب ۶ مهر در برخی کشورها انجام میشه.
احتمالش هست که شما آن را برای طرفداران خانم رولینگ ترجمه کنید؟
– اینکه حتما من ترجمش می کنم چیزی هست که نمی تونم بگم، اما با خانم رولینگ تماس گرفتم و بهشون ایمیل زدم تا اجازه عُرفی برای ترجمه این اثر را از ایشان بگیرم چون تازه این کار را انجام داده ام هنوز جوابی از ایشان دریافت نکرده ام.
می دونید خیلی از طرفداران خانم رولینگ طرفدارن شما هم هستند؟ یاورتان نمیشود اما وقتی خبر کتاب جدید را منتشر کردیم خیلی از دوستان بودند که دوست داشتند شما آن را ترجمه کنید.
– (با لبخندی صمیمی و مهربان) می دونم که خیلی از دوست داران خانم رولینگ به من لطف داران و تشکر می کنم از اون دوستان.
در مورد اسم کتاب چی؟ به نظر شما بهترین ترجمه برای اسم کتاب چی هست؟
– خب مثل همیشه اسم این کتاب خانم رولینگ هم مقداری پیچیده است، اما چون هنوز اجازه ای از ایشان نگرفتم، خیر اسم کتاب هم ترجمه نکرده ام.
نمی دونم مطلع هستید یا نه، اما خانم رولینگ در سایتشان ناشر رسمی خودشان در ایران را کتابسرای تندیس ثبت کرده اند، این به این معنی هست که این کتاب توسط این انتشارات نتشر خواهد شد؟
– حقیقتش این هست که هنوز مشخص نیست، چون ناشر رسمی این کتاب دیگر ناشرین کتاب های هری پاتر یعنی اسکلاستیک و بلومزبری نیست باید انتشارات کتابسرای تندیس با این ناشر جدید، وارد مذاکره شود و حق چاپ و اجازه ترجمه و نشر کتاب در ایران را از این انتشارات جدید بگیرد، پس هنوز نمی توانم چیزی را قطعا به شما بگویم.
وقتی پرسش هایم از ایشان پایان یافت، ایشان کتاب ها را با خوشرویی برایم امضا کرد و وقتی هم که از ایشان خواستم تا با ایشان عکسی داشته باشم، خیلی مهربان آمدند در کنار من تا عکسی از ما گرفته شود.
در نهایت از ایشان خیلی تشکر کردم که وقتشان را در اختیارم گذاشتند و ترجمه هایشان تبدیل به قسمتی از زندگی ما شد، ایشان باز هم با لبخند و رفتاری مهربان از من تشکر کردند.
علاوه بر این خانم ویدا اسلامیه با سایت جادوگران هم گفتگویی داشتند که می توانید آن را از اینجا مطالعه کنید. خانم اسلامیه در بخشی از این گفتگو فرمودند:
ایوان روزیه: شما با سایت جادوگران هم آشنایی دارین؟
خانم اسلامیه: بله از قبل آشنا هستم با این سایت. سایت هایی مثل دمنتور و جادوگران به هر حال سایت های هری پاتری هستن. اما زیاد فرصت نمیکنم که به سایت ها سر بزنم.
پس از این اتفاق، از غرفه خارج شدم در کنار سایر دمنتوری ها قرار گرفتم و دوستان سوالاتشان را از من شروع کردند. خیلی جالب بود سوالات تبدیل به حلقه ای شده بود که من از خانم اسلامیه پرسیدم و دوستان از من. پس از اینکه از جواب های خانم اسلامیه مطلع شدند، اندکی از دوستان از ما خداحافظی کردند تا به سایر برنامه های خود در نمایشگاه کتاب برسند.
من و امید هم به همراه سایر دوستان مشتاق و بازمانده به خارج شبستان رفتیم و بحث درباره خیلی از مسائل شروع شد. جو صمیمی و گرمی بود که با سوالی از امید عزیز مباحثه و پرسش و پاسخ های دوستان شروع شد. تقریبا ۱ ساعتی در آنجا با دوستانمان توقف داشتیم و لحظه به لحظه جو دوستانه ما گرم تر و گرم تر می شد. اولین بار بود که با این تعداد از دوستانم روبرو می شد و متوجه شدم که چقدر برخی از دوستان به ما لطف دارند و چقدر در کنار دمنتوری ها بودن شیرین است.
اما حیف که عقربه های ساعت معنای شیرینی و تلخی لحظات را نمی دانند و فقط حرکت می کنند. زمان خداحافظی هنوز خیلی از دوستان دوست داشتند تمام نشود و بحثمان ادامه داشته باشد اما ساعت از ۴.۳۰ گذشته بود و وقت تنگ بود. علاوه بر این هوای این روزهای شهر خاکستری مجددا شروع به باریدن کرد و مجبورمان کرد که محل را ترک کنیم. با عکس آخر خداحافظی را گفتیم و من و امید به همراه دو نفر دیگر از دوستانمان راهی درب خروج مصلی تهران شدیم.