از امید در 17 آذر 1386، ساعت: 2:50 ب.ظ، دسته: رولینگ، کتاب 7 "هری پاتر و یادگاران مرگ"
جی.کی.رولینگ سایت خود را با اطلاعاتی جدید در مورد “یادگاران مرگ” و غیره به روز کرد.
نویسنده محبوب ما امروز سایت خود را تا حدی به روز کرده است که در آن مطالب جدید و بسیار جالبی در مورد آخرین رمان هری پاتر نوشته است.
مطالبی فوق العاده جذاب و مهم از “ابر چوبدستی”، “بچه ناقص در ایستگاه کینگز کراس”، “آینده رابطه هری و دادلی”، “اتفاقاتی که دقیقا برای ولدمورت افتاد” و یک مطلب زیبا در دفترچه یادگاری سایت شخصی رولینگ از جمله این موارد می باشد.
ترجمه تمام این بخش های جدید در ادامه خبر…
بخش: دفتر خاطرات
۱۶ آذر
این چهار ماه کجا رفت؟ انگار در دروازه ی زمان سر خوردم و همه چیز با سرعتی دو برابر در حال دویدن بود تا رسیدم به اواخر ماه آذر.
مردم همش به من میگن: “حالا که همه چیز تموم شده فکر کنم باید آرامش بیشتری داشته باشی. نه؟” که بعضی روزها در پاسخ به این سوال فقط لبخند سرد و بی روحی میزنم. از اوایل تیر به طور عجیبی سرم شلوغ شد، بعدش هم تور امریکا و کانادا، بیدل آوازه خوان، فعالیت های خیریه، حجم زیاد ارتباطات با انتشارات، به اضافه اون سه تا بچه ای که اصرار دارم به دنیا بیارم. نتیجه: از وب سایتم دوری کنید! به هر حال، امروز قسمت هایی از بخش اخبار (که خواهید دید با اون مستند سرم شلوغ تر میشه)، سوال و جواب و اضافات سایتم رو به روز کردم.
تور امریکا و کانادا بهترین توری بود که تا حالا داشتم. اگر هر کسی از شما که در حال خوندن مطلبم هستید، توی هر کدوم از اون تورها هم حضور داشتید، ازتون تشکر میکنم چون به همون بی نظیری بودید که می بایست، برای سوال های درخشان و گرمای دلپذیر حضورتان.
حتی با این تورها این چهار ماه بیشتر گم شده به نظر میاد، انتشار “یادگاران” در موزه تاریخ ملی در لندن هم بهترین اوقات من بود، و همه اونهایی که به مدت طولانی تو صف وایسادن و صبر کردن، شما باورنکردنی بودید، و از دیدن تک تک شما لذت بردم.
هنوزم “یادگاران مرگ” کتاب محبوبم از این مجموعه به حساب میاد. امیدوارم، حتی اگر خوشتون نیومد، حداقل فهمیده باشید، داستان راهی رو پیش گرفت که از اول هم قرار بود به اونجا برسه. این همون پایانی بود که من تو این هفده سال قصدش رو داشتم، و بیشتر از اونی که بتونید تصورش رو بکنید در شریک شدن این لذت با خوانندگان در آخر کار بی نهایت راضی هستم.
در مورد سوگواری برای هری هم همین طور، و شک دارم وقتی میگم هیچ کس نمیتونه احساسی که من از تموم شدنش دارم رو درک کنه رو باور کنه. نوشتن هری پاتر مثل یه گره ی باز نشدنی با زندگی من تو این هفده سال عجین شده، و خداحافظی کردن ازش به همون سختی هست که همیشه فکرش رو میکردم. بنابراین میخوام یه تشکر خیلی بزرگ به هر کسی که از زمان انتشار برای من نامه نوشت بکنم، گفتن اون مطالب فوق العاده در مورد چیزهایی که از کتاب درک کردن خیلی ارزشمند بود، برای اینکه واژه هایتان در آن دوران تلخ و شیرین برای من مثل بخشیدن یک دنیا بود.
بخش: سوال و جواب
(خطر لو رفتن داستان)
وقتی لرد ولدمورت در جنگل به هری طلسم آواداکداوارا رو فرستاد، دقیقا چه اتفاقی برای ولدمورت افتاد؟
دوباره ولدمورت قانون های عمیقی از جادو رو شکست که بلدشون نبود، ولی قضیه بیشتر از این حرفها هست.
داخل شدن خون هری به بدن اون، باعث شد تا ولدمورت قدرت محافظت لیلی از هری رو زنده نگه داره. بنابراین ولدمورت خودش تقریبا شبیه یک جان پیچ (هارکراکس) برای هری شد علاوه بر این، قدرت ایثار لیلی نیروی مثبتی هست که نه تنها باعث زنده موندن هری میشه، بلکه باعث میشه به ولدمورت یک شانس دیگه هم بده (دامبلدور در فصل ۳۵ به این آخرین امید اشاره کرد). ولدمورت از اینکه مقداری عشق و مهربانی وارد خودش شده بی خبر بود، او اگر توبه میکرد بیشتر از هر کس دیگری مورد شفا و التیام قرار میگرفت. تصور کنید. اما، مسلما او احساس پشیمانی رو از خود دور کرد.
ضمنا ولدمورت از ابرچوبدستی هم استفاده کرد، چوبی که در اصل متعلق به هری بود. چوب در مقابل صاحب واقعی خودش درست عمل نمیکنه. هیچ نفرینی از جانب ولدمورت بر روی هری عمل نمیکرد. نه طلسم شکنجه و نه طلسم مرگ. طلسم آواداکداوارا، به دلیل اینکه بسیار قدرتمند هست باعث اذیت شدن هری شد و همچنین تونست بخشی از اون رو که به خودش تعلق نداشت رو بکشه، به عبارتی دیگر، بخشی از روح ولدمورت که به او تعلق نداشت رو از بین برد. همچنین این طلسم به حدی هری رو از پای در آورد که او رو در مسیر مرگ قرار داد و زنده موندنش وابسته به انتخاب خودش بود (مجددا، دامبلدور گفت که اون میتونه برگشتن به دنیا رو انتخاب کنه یا تصمیم بگیره بمونه). اما هری تصمیم گرفت به هوشیاری برگرده و وارد صحنه جنگ بشه، و به قلمرو زندگی برگرده.
واجب هست اشاره کنم که همیشه این نوع جادو ها رو دیدم (زندگی خیلی عمیق و مسائل پس از مرگ) که از طریق علمی غیر قابل توضیح هست. به عبارت دیگر، برای لیلی ابر چوبدستی وجود نداشت، این فرمول خونش بود که باعث بقا هری شد. در نهایت هری و ولدمورت هر دو امکان انتخاب داشتند. هر دو اسلحه های قوی و محافظین امنیتی داشتند، اما قدرت این چیزها و زندگی گذشته شان درک متفاوتی به آنها داده بود و باعث شد طرز استفاده آنها از این ابزار مشخص شود. هری درک و فهم عمیق تر و واقعی تری از معنی این وسایل و اتفاقات گذشته اش داشت، اما قدرت بالاتر او، که باعث نجاتش شد، آزادی اراده، جرات و مسلما اخلاقیاتش بود.
بخش: سوال و جواب
(خطر لو رفتن داستان)
اون بچه ناقص و عجیب الخلقه ای که هری در فصل ۳۵ در ایستگاه کینگز کراس دید، دقیقا چه بود؟
این سوال بارها از من پرسیده شده. اون آخرین قطعه باقی مونده از روح ولدمورت بود. وقتی ولدمورت به هری حمله کرد، هر دوی آنها به طور موقتی به ضمیر ناخوآگاه خود رفتند، و روح هر دوی آنها – مال هری سالم و صدمه ندیده، و مال ولدمورت نارس و معیوب – در برزخی ظاهر شد که هری با دامبلدور ملاقات کرد.
بخش: اضافات
(خطر لو رفتن داستان)
هری و دادلی: به آینده شون میشه امیدوار بود؟
بسیاری از مردم به من گفتند که امید داشتند دادلی را در موخره کتاب در ایستگاه کینگز کراس به همراه یک بچه جادوگر ببینند. باید اقرار کنم که این به ذهن من رسیده بود که باهاش کارهای دیگه هم بکنم، اما یک تفکر کوتاه مدت من رو قانع کرد که هیچ ژن مخفی جادوگری نمیتونه تو DNA عمو ورنون وجود داشته باشه.
با این حال، میدونم بعد از اون تلاش شجاعانه دادلی برای برقراری صلح بین دو پسر خاله که در یادگاران مرگ شروع شد میتونه در بقیه دوران زندگی شون به عنوان ارسال یه کارت تبریک کریسمس برای همدیگه ادامه داشته باشه. و هری هم وقتی که در همسایگی هم بودند میتونه خانواده اش رو به ملاقات دادلی ببره (که جیمز و آلبوس و لیلی هم اونجا آتیش به پا کنند).
بخش: اضافات
(خطر لو رفتن داستان)
ابر چوبدستی
تصمیم گرفتم که مغز ابر چوبدستی رو موی دم تسترال بذارم. یک ماده نیرومند و فریبکار که میتونه تنها توسط یک جادوگر یا ساحره ای که با مرگ مقابله کنه سازگار باشه.