دمنتور

بلاگ

  • دامبلدور: پسرش زندست، چشماش به مادرش رفته / سوروس: نگو، اون دیگه رفته… نگو که مُرده

    دامبلدور: پسرش زندست، چشماش به مادرش رفته / سوروس: نگو، اون دیگه رفته… نگو که مُرده

    امروز تولد شخصیت داستانی پروفسور اسنیپ هست که اکثر طرفدارها با نفرت از سوروس، خوندن مجموعه هری پاتر رو آغاز کردن و با عشق به اون، به داستان پایان دادند.

    به همین مناسبت متنی که میلاد علیزاده عزیز برای تولد اسنیپ در سال‌های گذشته آماده کرده بود رو بار دیگه با هم میخونیم.

    لی لی: اوضاع خونتون چطوره؟

    سوروس: خوبه

    – دیگه با هم دعوا نمی کنند؟

    – چرا دعوا که می کنند… ولی دیگه زیاد طول نمی کشه، من که از اینجا می رم

    – بابات از جادو خوشش نمیاد؟

    – اون از هیچی زیاد خوشش نمیاد

     

    دامبلدور: پسرش زندست، چشماش به مادرش رفته، دقیقا مثل چشمهای اونه. مطمئنم که رنگ چشمهای لی لی پاتر رو یادت هست، نه؟

    سوروس: نگو، اون دیگه رفته… مرده…

    – این پشیمونیه سوروس؟

    – ای کاش… ای کاش من مرده بودم.

    دامبلدور به سردی گفت:

    – مگه فایده ای برای کسی داشت؟ اگه عاشق لی لی اونز بودی، اگه واقعا عاشقش بودی، پس کاملا معلومه که چه راهی رو باید در پیش بگیری.

    گویی اسنیپ از ورای غباری از درد و رنج او را می نگریست و انگار مدتی طول کشید تا صدای دامبلدور به گوشش رسید.

    – من… منظورت چیه؟

    – خودت می دونی اون چطوری و برای چی کشته شد. کاری کن که مطمئن بشی مرگش بیهوده نبوده. در محافظت از پسر لی لی به من کمک کن.

    – اون احتیاجی به محافظت نداره، لرد سیاه رفته…

    – لرد سیاه بر می گرده و وقتی برگرده هری پاتر در معرض خطر بزرگی قرار می گیره.

    هری پاتر و یادگاران مرگ، جلد ۲، خاطرات شاهزاده

     

    – آلبوس سوروس پاتر، ما اسم دو تا از مدیران هاگواتز رو روی تو گذاشتیم که یکیشون هم اسلیترینی بود و شاید شجاع ترین مردی بود که تا الان شناختم

    هری پاتر خطاب به پسر کوچکش در ایستگاه کینگزکراس. هری پاتر و یادگاران مرگ، جلد ۲، فصل نوزده سال بعد

    پروفسور سوروس اسنیپ: تولد ۹ ژانویه ۱۹۶۰ (۱۹ دی ۱۳۳۹) وفات ۲ می ۱۹۹۸ (۱۲ اردیبهشت ۱۳۷۷)

    او جادوگری دورگه بود که مادرش ایلین پرنس ساحره و پدرش توبیاس اسنیپ مشنگ بود و او در طول عمر ۳۸ ساله خود توانست، در یازده سالگی بین سال های ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۸ (۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷) در مدسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز در گروه اسلیترین تحصیلات خود را به پایان رساند و در سال های  ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۶ (۱۳۶۰ تا ۱۳۷۵) در هاگوارتز به مدت ۱۵ سال استاد درس معجون ها باشد پس از آن در سال ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۷ (۱۳۷۵ تا ۱۳۷۶) به مدت یک سال در همان مدرسه توانست به آرزوی دیرینه خود یعنی تعلیم دفاع در برابر جادوی سیاه برسد. پس از آن در آخرین سال زندگی خود پس از مرگ دامبلدور به مقام مدیریت هاگوارتز رسید. او یکی از اعضای محفل ققنوس بود که توانست نقش بسیار بسیار مهمی را برای شکست لرد ولدمورت در جنگ جادوگران ایفا کند.

    او در دوران زندگیش با خانواده خود در دنیای ماگلی در محله اسپینر ِاند و در همسایگی خانواده اونز زندگی می کرد و در همان جا بزرگ شد. زمانی که ۹ ساله بود با لی لی و پتونیا اونز ملاقات کرد و تقریبا همان جا عاشق لی لی شد. و در همان سال ها دوستی نزدیکی بین آنها ایجاد شد. در سال ۱۹۷۱ در شروع اولین ترم تحصیلی خود در هاگوارتز او در گروه اسلیترین گروه بندی شد. او در همان روز شروع ترم با جیمز پاتر و سیریوس بلک دشمنی اش آغاز شد و مکررا قربانی قلدری آنها می شد. او در سنین جوانی یکی از طرفداران پر و پا قرص جادوی سیاه شد و یکی از کسانی بود که در گروه اسلیترین پیرو طرفداری از اصیل زادگان بودند. با وجود اینکه شجره نامه خود خدشه دار شده بود و دورگه بود و حتی با وجود اینکه شدیدا عاشق لی لی ای بود که یک مشنگ زاده کامل بود.  برای همین بود که او بخاطر دوستی نزدیکش با لی لی همیشه زیر بار فشار سنگینی از دوستانش بود. پس از پایان تحصیلش در هاگوارتز او هم مانند اکثر اسلیترینی های آن زمان به عضویت در گروه مرگ خواران در آمد.

    مدتی قبل از قتل لی لی اونز توسط لرد ولدمورت، اسنیپ جبهه خود را تغییر داد و به عضویت محفل ققنوس در آمد. و نقش عامل نفوذی محفل را در جنگ دوم جادوگران برای آنها ایفا می کرد. او با دشواری زیاد خود را مورد اعتماد ولدمورت کرد و رنج بسیاری را متحمل شد تا این حقیقت را از او مخفی کند که یک جاسوس است. به خاطر رنج درام و عاشقانه قتل لی لی توسط ولدمورت او از ولدمورت و پیروانش متنفر شد و در سایه ولدمورت برای محفل ققنوس خدمت می کرد.

    – سکتوم ســ

    اسنیپ با یک چرخش چوبدستیش بازهم طلسم او را منحرف کرد

    – له وی ــ

    صدای شترق بلندی به گوش رسید و هری به عقب پرتاب شد و دوباره محکم به زمین خورد و این بار چوبدستیش از دستش رها شد. صدای پای اسنیپ را می شنید که به او نزدیک می شد. اکنون او هم مانند دامبلدور بدون چوبدستی و بی دفاع بر روی زمین افتاده بود. اسنیپ به او نگاه کرد، چهرۀ رنگ پریده اسنیپ روشن از کلبه فروزان هاگرید لبریز از نفرت بود درست مانند زمانی که می خواست دامبلدور را نفرین کند.

    – به چه جراتی از وردهای خودم بر علیه ام استفاده می کنی پاتر؟ این من بودم که آنها را اختراع کردم ـ من، شاهزادۀ دورگه! و تو اختراع های من رو بر علیه خودم به کار می گیری؟ همون کاری رو می کنی که پدر کثافتت می کرد؟ نه گمون نمی کنم… نه!

    هری پاتر و شاهزاده دورگه، جلد ۲، فصل فرار شاهزاده

    دوستی بین دامبلدور و اسنیپ قوی اما کاملا غیر معمولی بود. تا حدی که اسنیپ به دستور دامبلدور قبول که خود دامبلدور را به قتل برساند و پس از مرگش تا سر حد جانش از دانش آموزان هاگوارتز محافظت کند. او در جنگ دوم جادوگران به دلیل اینکه لرد ولدمورت گمان می کرد که صاحب اصلی ابر چوبدستی اوست توسط ولدمورت و مارش ناگینی به قتل رسید. پس از مرگ اسنیپ که همه گمان می کردند به علت قتل دامبلدور او خیانت کاری بزرگ است فقط هری پاتر بود که تمام حقیقت را می دانست و به اصرار او بود که پرتره او به عنوان یکی از شجاع ترین مدیران هاگوارتز در دفتر مدیریت این مدرسه مانده و همیشه از او تجلیل به عمل آید. متاسفانه اطلاعات زیادی خارج از آنچه که در کتاب های هری پاتر موجود است از سوروس اسنیپ وجود ندارد و هنوز خالق این شخصیت ها اطلاعاتی غیر از گفته هایش در کتاب ها را برای این شخصیت فاش نکرده است.

    سوروس اسنیپ کسی بود که در تمام داستان هیچ کس به خاطر پاکی و عشقش او را مورد ستایش قرار نداد . همیشه زیر سایه راز بزرگی که از ۹ سالگی در سینه و در اعماق قلبش بود زندگی کرد. او در تمام زندگی خود پاک زندگی کرد و وفاداری او مثال زدنی است. هیچ وقت به کسی خیانت نکرد نه به لی لی عشقش، نه به دامبلدور نزدیکترین دوستش و نه حتی به پسری که عمدا او را می آزرد تا نوع نگاه و چشمانش او را یاد عشقی بینداز که تمام عمر حسرت داشتنش را کشید. بله حماسه لحظه ای رخ داد که این مرد، این بزرگ مرد قهرمان تمام داستانی شد که من، شما و میلیون ها خواننده را سال ها با خود کشاند تا در نهایت یاد بگیریم وفاداری و مبارزه از هر نوع که باشد برای همیشه و همیشه ماندگار خواهد ماند. یاد بگیریم اگر حقیقت را از تمام دنیا هم مخفی کنیم روزی خواهد رسید که همگان آن را خواهد فهمید.

    تولدت مبارک حماسه سازی که مانند همه شخصیت های قصه ما درس های آموزنده و ماندگاری را به نسلی دادی که نیاز به آموختن از شما داشت و شد نسل شما.    تولدت مبارک 

    منبع

  • بازگشایی انجمن گفتگو

    انجمن گفتگوی دمنتور با لقب “قوی ترین انجمن تاریخ دمنتور” بازگشایی شد. در این نسخه سیستم مورد استفاده از phpBB به MyBB تغییر یافته و صدها ویژگی جدید به آن افزوده شده است. برای مشاهده تغییرات جدید حتما به انجمن سر بزنید.

    انجمن به مدت چندین روز درحالت آزمایشی (بتا) به فعالیت خود ادامه خواهد داد تا نواقص و مشکلات موجود گزارش شده و برطرف شوند. هرگونه گزارش مشکل فنی و ظاهری از نسخه جدید از طریق این لینک صورت می گیرد و به پیغام های خصوصی یا ایمیل پاسخ داده نخواهد شد.

  • مریم میرزاخانی، اما واتسون و ملاله از جمله زنان الهام بخش ۲۰۱۴ شدند

    مریم میرزاخانی، اما واتسون و ملاله از جمله زنان الهام بخش ۲۰۱۴ شدند

    به گزارش زومیت، CNN چندی پیش در فراخوانی عمومی از مخاطبان خود خواست الهام بخش‌ترین زنان جهان در سال ۲۰۱۴ را معرفی کنند. حالا پس از اعلام نتایج دکتر مریم میرزاخانی در رتبه سوم فهرست و اما واتسون در رتبه دوم زنان الهام‌بخش سال ۲۰۱۴ دنیا قرار گرفته است.

    فهرست زنان الهام‌بخش دنیا شامل زنانی است که در زمینه‌های کاری مختلف خود از جمله تجارت، هنر، ورزش، فرهنگ و علم توانسته‌اند اقدامات جالب توجهی از خود نشان دهند و از این رو می‌توانند به عنوان الگویی برای سایر زنان دنیا در نظر گرفته شوند. در فهرست نهایی، پس از ملاله یوسف زی، یکی از دو برنده جایزه نوبل صلح امسال و اِما واتسون هنرپیشه فعال در برابری حقوق زنان و بازیگر مجموعه فیلم‌های هری پاتر، دکتر مریم میرزاخانی، ریاضیدان ایرانی الاصل دانشگاه استنفورد و نخستین زن برنده مدال فیلدز که پیش از این در زومیت با او آشنا شده بودیم، در رتبه سوم قرار گرفت.

    ۱۴۱۲۱۶۱۴۵۳۳۳-lw14-emma-watson-horizontal-gallery

  • ترجمه ۱۲ داستان – داستان آخر: دراکو مالفوی

    ترجمه ۱۲ داستان – داستان آخر: دراکو مالفوی

    قبلا به اطلاع شما رسانده بودیم که جی.کی.رولینگ قرار است ۱۲ داستان و داستانک مختلف از هری پاتر و حاشیه‌های مربوط به آن در روزهای کریسمس منتشر کند. «شبکه آفتاب» ترجمه‌های این داستان را به عهده گرفته و می‌توانید صفحه آنها در فیس‌بوک را دنبال کنید.

    ترجمه داستان آخر به نام «دراکو مالفوی» را در ادامه می‌توانید مطالعه کنید.

    مترجم:حسام امامی

    دراکو مالفوی دانش‌آموز مدرسه‌ی هاگوارتز است با موهای سفیدبلوند، چشم‌های خاکستری سرد، و صورتی رنگ‌پریده و بدشکل. دراکو اسلایترینی است که خانواده‌اش با جادوی سیاه در ارتباط بوده‌اند و معمولاً‌ هری و دوستانش را دست می‌اندازد.

    تولد: ۵ ژوئن
    چوبدست: زالزالک و موی تک‌شاخ، ده اینچی، فنری
    گروه هاگوارتز: اسلایترین
    والدین: مادر ساحره، پدر جادوگر

    دراکو مالفوی تنها فرزند خانواده در خانه‌ی اربابی مالفوی، عمارت مجللی در ویلتشایر که قرن‌ها مایملک خانواده‌اش بود، بزرگ شد. از وقتی زبان باز کرد، بهش فهماندند از سه بابت خاص است: اول چون جادوگر، دوم چون اصیل‌زاده، و سوم چون عضوی از خانواده‌ی مالفوی است.

    دراکو در فضای حسرت‌آلودی بزرگ شد چون ارباب تاریکی نتوانسته بود اختیار جامعه‌ی سحر و جادو را به دست بگیرد؛ هرچند محتاطانه به دراکو یادآوری می‌شد که چنین احساساتی را نباید بیرون از حلقه‌ی کوچک خانواده و دوستان صمیمی‌شان ابراز کرد، «وگرنه شاید بابا به دردسر بیفتد». در کودکی، دراکو عمدتاً با بچه‌های اصیل‌زاده‌ی رفقای سابقاً مرگ‌خوار پدرش معاشرت می‌کرد و بنابراین با جمع کوچکی از دوستانی که داشت، از جمله تئودور نات و وینسنت کراب، به هاگوارتز رفت.

    دراکو هم مثل هر بچه‌ی دیگری به سن‌وسال هری پاتر، داستان‌های «پسری که زنده ماند» را در کودکی شنیده بود. فرضیه‌های بسیاری دهن به دهن می‌گشت که هری چطور از آن حمله‌ی احتمالاً مهلک جان سالم به‌در برده و جدی‌ترین‌شان این‌که هری خودش یک جادوگر سیاه حسابی است. حذف او از جامعه‌ی سحر و جادو ظاهراً‌ (خوشبینانه) این طرز فکر را تأیید می‌کرد و پدر دراکو، لوسیوس مالفوی مکار، یکی از کسانی بود که مشتاقانه بر این نظریه صحه می‌گذاشت. اگر این پسرک پاتر قهرمان اصیل‌زاده دیگر و بزرگتری از آب درمی‌آمد برای مالفوی‌ها تسلی خاطری بود که فکر کنند لوسیوس باید به فرصتی دوباره برای تسخیر جهان امیدوار باشد. بنابراین می‌دانستند دراکو کاری نمی‌کند که پدرش قبول نداشته باشد و امیدوار بودند بتواند اخبار جالبی به خانه برساند؛ برای همین وقتی دراکو مالفوی در قطار هاگوارتز اکسپرس فهمید هری پاتر کیست به او پیشنهاد کمک داد. این‌که هری پیشنهاد دوستانه‌ی دراکو را رد کرد و این‌که با رون ویزلی که خانواده‌اش را مالفوی‌ها لعن و نفرین می‌کردند، دوست‌ شده بود، دراکو را خیلی زود از او روگردان می‌کند. دراکو به‌درستی متوجه شد امیدواری‌های مرگ‌خواران سابق که هری پاتر ولدمورتی دیگر و بهتر از کار در بیاید کاملاً‌ بی‌اساس است و دشمنی دوطرفه‌شان از آن‌جا به‌بعد حتمی شد.

    بیش‌تر رفتارهای دراکو در مدرسه الگوبرداری از تأثیرگذارترین آدمی بود که می‌شناخت، یعنی پدرش، و وفادارانه رفتار سرد و تحقیرآمیز لوسیوس را جلوی همه‌ی آدم‌های خارج از حلقه‌ی خودی‌ها تقلید می‌کرد. دراکو که از نظر بدنی چندان ابهتی نداشت، با به‌کار گرفتن مریدی دیگر (کراب حالا هم در مقدماتی هاگوارتز بود) در قطاری که به مدرسه می‌رفت، در طول شش سال زندگی‌اش در مدرسه از کراب و گویل مثل ترکیبی از مرید و محافظ استفاده می‌کرد.

    حس دراکو نسبت به هری همیشه تا حد زیادی حسادت بود. اگرچه هری هیچ‌وقت دنبال شهرت نبود اما بی‌شک آدمی بود که توی مدرسه بیش‌تر از همه راجع ‌بهش حرف زده می‌شد و مورد تحسین بود و این طبعاً برای پسری که جوری بزرگ شده بود که فکر می‌کرد جایگاهی تقریباً‌ سلطنتی در جامعه‌ی سحر و جادو دارد گران تمام می‌شد. بدتر این‌که، هری در پرواز کردن یعنی همان یک مهارتی که دراکو مطمئن بود در آن از باقی سال‌اولی‌ها پیش می‌افتد خیلی استعداد داشت. این هم که استاد معجون‌ها، اسنیپ، از هری متنفر و نقطه ضعفش دراکو بود فقط یک تلافی ساده بود.

    دراکو در تلاش مدام خود برای رفتن روی اعصاب هری و بی‌اعتبار کردنش در چشم دیگران به خیلی تاکتیک‌های کثیف متوسل شد؛ از جمله دروغ گفتن به مطبوعات درباره‌ی هری، تولید نشان‌های توهین‌آمیز، تلاش برای طلسم کردن هری از پشت سر، و پوشیدن لباس مبدل یکی از دیوانه‌سازها (که هری نسبت بهش خیلی حساس و آسیب‌پذیر بود). اما لحظات خفت‌وخواری دراکو هم به دست هری رقم می‌خورد، مخصوصاً در زمین کوئیدیچ؛ تازه هیچ‌وقت خجالتِ تبدیل شدن به یک موش‌خرمای تیزوبز به دست معلم دفاع در برابر جادوی سیاه را هم فراموش نکرد.
    با این‌که خیلی‌ها فکر می‌کردند هری پاتر که تولد دوباره‌ی ارباب تاریکی را شاهد بوده دروغگو یا داستان‌سرا است، دراکو یکی از معدود کسانی بود که می‌دانستند هری راستش را می‌گوید. پدر خودش حس کرده بود علامت سیاهش می‌سوزد و پروازکنان رفته بود تا دوباره به ارباب تاریکی بپیوندد و دوئل هری و ولدمورت را در گورستان به چشم دیده بود.

    اخبار این اتفاق‌ها در منزل مالفوی به احساساتی متناقض در دراکو مالفوی منجر شد. از جهتی، هیجان‌زده بود از این خبر محرمانه که ولدمورت و روزهایی که پدرش روزهای شکوه و جلال خانواده از آنها می‌خواند برگشته بودند. از طرف دیگر، تنش از زمزمه‌های این خبر که هری دوباره از سوءقصدهای ارباب تاریکی قسر در رفته از خشم و حسد تیر می‌کشید. مرگ‌خوارها که بدشان می‌آمد هری تبدیل شده یک مانع، یک نماد، راجع ‌به او عین یک دشمن جدی بحث می‌کردند اما مرگ‌خوارهایی که دراکو را در خانه‌ی پدر و مادرش دیده بودند او را تا حد یک بچه‌مدرسه‌ای کوچک می‌شمردند. اگرچه این دو نفر دو طرف جنگی بودند که داشت شکل می‌گرفت، دراکو به وضع هری غبطه می‌خورد. به خودش با تصور پیروزی ولدمورت، با خیال مقام گرفتن خانواده‌اش در حکومت جدید، و با رؤیای جشنی که در هاگوارتز برایش می‌گیرند و او را پسر مهم و تاثیرگذار جانشین ولدمورت می‌خوانند، دلگرمی می‌داد.

    اوضاع زندگی دراکو در سال پنجم مدرسه رو به بهبود گذاشت. هرچند بحث راجع ‌به چیزهایی که در خانه می‌شنید در هاگوارتز قدغن بود، دراکو از پیروزی‌های کوچک لذت می‌برد: او سرگروه بود (و هری نبود) و دولورس آمبریج، معلم جدید دفاع در برابر جادوی سیاه، ظاهراً از هری به‌اندازه‌ی خود او متنفر بود. او عضو تیم بازرسی دولورس آمبریج شد و وقتی مخفیانه در یک سازمان ممنوعه، ارتش دامبلدور، جلسه تشکیل می‌دادند و تمرین می‌کردند، کارش شد تلاش برای کشف برنامه‌های هری و مشتی بچه‌مدرسه‌ای. با این وجود، در همان لحظه‌ی پیروزی وقتی دراکو هری و رفقایش را به گوشه‌ای راند و به‌نظر می‌رسید آمبریج باید هری را اخراج کند، هری از چنگش گریخت. بدتر این‌که، هری موفق شد تلاش لوسیوس مالفوی برای کشتن خودش را هم خنثی کند و پدر دراکو اسیر و به آزکابان فرستاده شد.

    این‌جا بود که دنیای دراکو از هم پاشید. پدرش را درست جایی که پدر و پسر فکر می‌کردند اوج قدرت و افتخاری است که تا آن‌موقع به‌خود دیده‌اند، از خانه بردند و زندانی کردند، جایی دور، در زندان ترسناک جادوگران به نگهبانی دیوانه‌سازها. لوسیوس از بدو تولد دراکو الگو و قهرمان او بود. حالا مادر و پسر مطرود مرگ‌خوارها بودند؛ لوسیوس بی‌عرضه بود و به چشمِ لرد ولدمورتِ خشمگین، بی‌اعتبار.

    دراکو تا آن موقع با خیال راحت و در سایه‌ی حمایتِ دیگران زندگی می‌کرد؛ پسری بود دارا که دردسر چندانی نداشت، از مقامش در دنیا مطمئن و سرش پر از دغدغه‌های حقیر بود. حالا که پدرش رفته و مادرش شوریده و ترسیده بود، باید مسئولیت‌های یک مرد را می‌پذیرفت.

    خبرهای بدتری هم در راه بود. ولدمورت که می‌خواست لوسیوس مالفوی را باز هم به‌خاطر خرابکاری در دستگیری هری تنبیه کند دستور می‌دهد دراکو کار بسیاری سختی انجام دهد که تقریباً حتم داریم نمی‌تواند و باید با جان خود بهایش را بپردازد. قرار شده بود دراکو آلبوس دامبلدور را بکشد، چطورش را دیگر ولدمورت به خودش زحمت نمی‌داد بگوید. دراکو می‌ماند و ابتکار عمل خودش و نارسیسا درست حدس زده بود که جادوگری که بویی از دلرحمی نبرده و طاقت اشتباه ندارد برنامه چیده برای شکست پسرش.

    دراکو، خشمگین از دنیایی که انگار یکباره از پدرش روگردانده بود، عضویت کامل مرگ‌خواران را قبول و با اجرای قتلی که ولدمورت دستور داده بود موافقت کرد. دراکو این اول کاری، مملو از میل انتقام و برگرداندن لطف ولدمورت به پدر، چندان متوجه کاری که ازش خواسته بودند نمی‌شد. فقط می‌دانست دامبلدور نماینده‌ی همه‌ی چیزهایی که است که پدر اسیرش دوست نداشته؛ دارکو کمابیش به‌سادگی موفق شد خودش را متقاعد کند اعتقاد دارد جهان بدون مدیر هاگوارتز، که دوروبرش همیشه مخالفت با ولدمورت به راه افتاده، جای بهتری خواهد بود.

    دراکو، شیفته‌ی تصویر خود به‌سان یک مرگ‌خوار واقعی، با عزمی راسخ راهی هاگوارتز شد. وقتی دراکو متوجه شد کارش خیلی سخت‌تر از چیزی است که فکرش را می‌کرده و نزدیک بوده تصادفاً‌ دو نفر دیگر را جای دامبلدور بکشد، کم‌کم اعصابش به‌هم ریخت. خموده از تهدید صدمه دیدن خانواده‌ و خودش کم‌کم زیر فشار خرد شد. نگاه دراکو به خودش و جایگاهش در دنیا داشت از هم می‌پاشید. همه‌ی عمرش، از پدری که طرفدار خشونت بود و ترسی نداشت خودش از آن استفاده کند، بُت ساخته بود اما حالا که پسر در خودش نفرتی از قتل کشف کرده بود، حس می‌کرد این نفرت شکستی خجالت‌آور است. با این همه باز نمی‌توانست خود را از تردید رها کند: مدام کمک سوروس اسنیپ را رد می‌کرد چون می‌ترسید اسنیپ بخواهد «افتخار»ش را بدزدد.
    ولدمورت و اسنیپ دراکو را دست‌کم می‌گرفتند. او در آکلومنسی یا چفت‌بندی (هنر جادویی دفع حملات برای خواندن ذهن) زبردست بود؛ هنری که برای کار مخفیانه‌ای که به عهده گرفته بود لازم می‌شد. بعد از دو حمله‌ی ناموفق به قصد کشتن دامبلدور، دراکو موفق شد با نقشه‌های زیرکانه‌اش یک گروه کامل مرگ‌خوارها را به هاگوارتز بیاورد. در نتیجه دامبلدور واقعاً ‌کشته شد اما نه به دست دراکو.

    دراکو حتی وقتی با دامبلدورِ ضعیف و بدون چوبدستی روبه‌رو شد دید نمی‌تواند با یک ضربه او را راحت کند، چون برخلاف میلش، تحت تأثیر مهربانی دامبلدور و دلسوزی‌اش برای قاتل خود قرار گرفت. در نتیجه اسنیپ جور دراکو را کشید و به دروغ به ولدمورت گفت دراکو قبل از رسیدنش به بالای برج ستاره‌شناسی چوبدستی خود را پایین آورده؛ اسنیپ روی مهارت دراکو در معرفی مرگ‌خواران به مدرسه و سپردن دامبلدور به خودش تأکید کرد.

    وقتی لوسیوس کمی بعد از آزکابان آزاد شد، به خانواده اجازه دادند جان‌شان را بردارند و به خانه‌ی اربابی مالفوی برگردند. اما دیگر حسابی بدنام شده‌اند. از رویای عالی‌ترین مقام‌ها در حکومت ولدمورت، مالفوی‌ها رسیده بودند به پایین‌ترین مرتبه‌های مرگ‌خواری؛ سست‌عنصر‌ها و بی‌عرضه‌هایی که ولدمورت از این به‌بعد با آن‌ها رفتاری تحقیرآمیز می‌داشت.

    در ادامه‌ی جنگِ بینِ ولدمورت و کسانی که می‌خواستند جلویش را بگیرند، شخصیتِ دراکو که عوض شده اما همچنان درگیر بود خودش را نشان داد. دراکو هنوز امیدوار بود خانواده را به موقعیت سابق خود برگرداند اما وجدانش که به سختی بیدار شده بود کاری کرد، وقتی هری اسیر و به خانه‌ی اربابی مالفوی کشیده شده بود، برای نجات هری از دست ولدمورت شاید باتردید اما تقریباً با تمام وجود تلاش کرد. اما در نبرد آخر هاگوارتز، مالفوی دوباره تلاش کرد هری را اسیر کند و با این کار حیثیت پدر و مادرش و شاید حتی جان‌شان را نجات دهد. این‌که می‌توانست برای تحویل هری با خودش کنار بیاید یا نه جای بحث دارد. من خودم شک دارم چون مثل اقدام به قتل دامبلدور دوباره دستگیرش می‌شد که باعث مرگ کسی شدن در عمل خیلی سخت‌تر از حرف است.

    دراکو از محاصره‌ی هاگواترز به‌دست ولدمورت جان سالم به‌در برد چون هری و رون جانش را نجات دادند. بعد از جنگ، پدرش با ارائه‌ی شواهدی علیه مرگ‌خوارانِ هم‌قطارش از زندان آزاد شد و به دستگیری حتمی بسیاری از پیروان ولدمورت که مخفی شده بودند کمک کرد.

    اتفاق‌های سال‌های آخر دوران نوجوانی دراکو زندگی‌اش را برای همیشه عوض کرد. باورهایی که باشان بزرگ شده بود به وحشتناک‌ترین شکل ممکن زیر سؤال رفتند: او ترس و نومیدی را تجربه کرده بود، دیده بود پدر و مادرش برای وفاداری خود رنج کشیدند، و به چشم دیده بود خرد شدن همه‌ی باورهای خانواده‌اش را. آدم‌هایی مثل دامبلدور که تنفر از آن‌ها را بهش یاد داده بودند (یا خودش یاد گرفته بود) به او مهربانی و کمک کرده بودند و هری پاتر به او زندگیِ دوباره بخشیده بود. بعد از اتفاقاتِ دومین جنگ سحر و جادو، لوسیوس پسرش را مهربان‌تر از همیشه یافت اما پسری که دیگر حاضر نبود دنباله‌رو خون نژاد اصیل خود باشد.

    دراکو با خواهر کوچک یکی از اسلایترین‌ها ازدواج کرد. آستوریا گرین‌گرس، که تغییرمسیری مشابه (اما با خشونت و وحشت کم‌تر) از ایده‌آل‌های اصیل‌زادگی به سمت نگاهی کم‌تر متعصبانه به زندگی را از سر گذرانده بود از نظر نارسیسا و لوسیوس برای عروس خانواده بودن کمی ناامیدکننده بود. آن‌ها آرزوی دختری داشتند که نام خانواده‌اش در فهرست «بیست‌وهشت مقدس» باشد اما از وقتی آستوریا، به این باور که مشنگ‌زاده‌ها موجودات پستی هستند، قبول نکرد نوه‌شان اسکورپیوس را بزرگ کند، دورهمی‌های خانوادگی دیگر اغلب پر از تنش بود.

    ***

    وقتی داستان‌های هری پاتر شروع می‌شود، دراکو تقریباً از هر نظر یک قلدر واقعی است. بی ذره‌ای تردید نسبت به جایگاه برتر خودش که از والدین اصیل‌زاده‌اش گرفته، اول به هری پیشنهاد دوستی می‌دهد با این فرض که پیشنهادش در دم پذیرفته خواهد شد. ثروت مالی خانواده‌اش در تضاد با فقر خانواده‌ی ویزلی است؛ این هم یکی از عوامل غرور دراکو است هرچند اعتبار خونی ویزلی با خون او برابری می‌کند.

    همه دراکو را می‌شناسند، چون همه یکی مثل او را در زندگی خود دیده‌اند. خودبرتربینی چنین آدم‌هایی بسته به شرایط اولین دیدار می‌تواند باعث بروز خشم، ترس و یا خنده‌ی آدم شود. دراکو هر بار همه‌ی این احساسات را در هری، رون و هرمیون برمی‌انگیزد.

    ویراستار انگلیسی من می‌پرسید چرا دراکو در چفت‌بندی مهارتی داشت که هری (با این‌که در کودکی توانایی درست کردن سپر محافظ داشته) هیچ وقت در آن استاد نشد. استدلالم این بود که با کاراکتر دراکو کاملاً جور در می‌آید که برایش خفه کردن احساسات، و جدا کردن و نادیده گرفتن بخش‌های اساسی خودش راحت باشد.
    دامبلدور در انتهای «محفل ققنوس» به هری می‌گوید این قسمتی اساسی از انسانیت او است که بتواند چنین دردی را حس کند. من با دراکو می‌خواستم نشان بدهم انکارِ درد و سرکوب تضاد درونی تنها به شخصیتی ویران‌شده می‌انجامد (که خیلی بیش‌تر احتمال دارد به دیگران آسیب بزند).

    دراکو هیچ‌وقت نمی‌فهمد که در بهترین موقع سال تبدیل به مالک واقعی ابرچوبدستی می‌شود. هم به این دلیل که لرد سیاه مهارت بالایی در ذهن‌خوانی دارد و اگر بفهمد دراکو از حقیقت خبر دارد به طرفه‌العینی او را می‌کشد و هم چون با وجود وجدان خوابش، دراکو دستخوش تمام وسوسه‌هایی است که یاد گرفته تحسین کند، از جمله قدرت و خشونت.

    دلم برای دراکو می‌سوزد همان‌طور که برای دادلی متأسف‌ام. بزرگ شدن به دست دادلی‌ها یا مالفوی‌ها تجربه‌ی ویران‌کننده‌ای است و دراکو به دلیل اصول نادرست پدر و مادرش آزمون‌های وحشتناکی از سر می‌گذراند. با این وجود، مالفوی‌ها موهبتی نجات‌بخش هم دارند؛ عاشق همدیگرند. دراکو تقریباً به یک اندازه از ترسِ به‌خطر افتادن خودش یا پدر و مادرش انگیزه می‌گیرد و نارسیسا هم وقتی در پایان «یادگاران مرگ» به ولدرمورت دروغ می‌گوید که هری مرده تا بتواند برود پیش پسرش پیه همه‌چیز را به تنش می‌مالد.

    با این همه، دراکو در هفت کتاب منتشر شده آدمی با اخلاقیات مشکوک باقی می‌ماند و همیشه بنا به دلیلی گفته‌ام چه‌قدر اعصابم خرد می‌شود از این همه دختری که عاشق این شخصیت داستانی خاص می‌شوند (هرچند جذابیت تام فلتون را، که در فیلم‌ها نقش دراکو را درخشان بازی می‌کند، نادیده نمی‌گیرم؛ کسی که دست بر قضا تقریباً بهترین کسی است که ممکن است ببینید). دراکو همه‌ی افسون‌های سیاه یک ضدقهرمان را دارد؛ دخترها خیلی مستعد خیال‌پردازی درباره‌ی چنین آدم‌هایی هستند. همه‌ی این‌ها من را در جایگاه ناخوشایندی می‌گذاشت که باید آب سردی می‌ریختم روی رویاهای طرفداران پروپاقرص و بهشان تقریباً با جدیت می‌گفتم که دراکو پشت آن نیشخند و تعصب قلب رئوفی هم ندارد و نه، قرار نیست آخرسر با هری دوست جانی شود.

    تصور می‌کنم دراکو بزرگ که شد نسخه‌ی اصلاح‌شده‌ای شد از وجود پدرش؛ دراکو پولدار و مستقل و بی‌نیاز از کار، در خانه‌ی اربابی مالفوی‌ها با زن و پسرش زندگی می‌کند. توی سرگرمی‌هایش باز تأکیدی بر همان ذات دوگانه‌اش می‌بینم. کلکسیون اشیای سیاه دست‌ساز، تاریخچه‌ی خانوادگی‌شان را یادآوری می‌کند، هرچند آن‌ها را در جعبه‌های شیشه‌ای نگه می‌دارد و ازشان استفاده نمی‌کند. با این حال، علاقه‌ی عجیبش به دست‌نویس‌های کیمیاگری، ‌که هیچ‌وقت هم ازشان برای درست کردن «سنگ جادو» استفاده نمی‌کند، اشاره‌ای است به میل به چیزی فراتر از ثروت، شاید حتی آرزوی آدم بهتری شدن. خیلی امیدوارم که او اسکورپیوس را مالفویِ مهربان‌تر و صبورتری از آن‌چه خودش در جوانی بود بار بیاورد.

    دراکو قبل از این‌که تصمیمم را برای «مالفوی» بگیرم فامیلی‌های زیادی داشت. چند جایی در اولین پیش‌نویس‌ها فامیلی‌اش اسمارت، اسپینکس یا اسپانگن بود. اسم مسیحی‌اش از صورت فلکی اژدها می‌آید و مغز چوبدستی‌اش از تک‌شاخ است.

    این هم نمادین بود. به هرحال، حتی با وجود خطر دامن زدن به خیالات واهی، نیکیِ خاموشی در قلب دراکو هست.

  • بسته شدن موقتی انجمن گفتگو

    انجمن گفتگوی دمنتور به دلیل اعمال تغییرات وسیع در آن، تا اطلاع ثانویه بسته خواهد بود. پیشنهادات خود را برای نسخه جدید انجمن می توانید از طریق ایمیل alifaraji.mail@gmail.com با ما درمیان بگذارید.

  • درآمد نجومی دنیل رادکلیف در سال گذشته میلادی

    درآمد نجومی دنیل رادکلیف در سال گذشته میلادی

    با نزدیک شدن به پایان سال میلادی،لیست هایی که به بررسی عملکرد سال گذشته ی مشاهیر و افراد و برند های معروف میپردازند منتشر شده و علاقه مندان را از عملکرد مالی،فنی و… این مارک ها و افراد با خبر میسازند.

    به تازگی نشریه Mirror  و  The Sun  با بررسی عملکرد مالی دنیل ردکلیف در سالی که گذشت،در آمد اورا ۱۰۰ میلیون دلار اعلام کردند!

    ۸۹ میلیون دلار سود شرکتی است که پدر مادر دنیل در زمان کودکی و نوجوانی او،با درآمدش از بازی در فیلم های هری پاتر از طرف او تاسیس کرده بودند،و حدود ۱۵ میلیون دلار دیگر نیز از شرکتی که کنترل اومورمالی و دارایی های اورا بر عهده دارد نصیبش شده است.

    دنیل خودش از اینکه چگونه از این موفقیت مالی احساس گناه میکند میگوید.او در مصاحبه با نشریه daily mail گفت:

    پول چیز عجیبیه.من خیلی خوش شانسم که همیشه پول داشتم،پول هیچ وقت انگیزه ی من برای فعالیت نبوده.پول خیلی خوبه چون بخش زیادی از استرست رو رفع میکنه،اما پول مشکلی رو حل نمیکنه،مشکلات دنیا رو،زندگی رو،رابطه ها رو…

    دنیل در زمینه هنری هم سال شلوغی را داشت و دو فیلم از او اکران شد.

  • ترجمه ۱۲ داستان – داستان دهم: دوزخی ها

    ترجمه ۱۲ داستان – داستان دهم: دوزخی ها

    قبلا به اطلاع شما رسانده بودیم که جی.کی.رولینگ قرار است ۱۲ داستان و داستانک مختلف از هری پاتر و حاشیه‌های مربوط به آن در روزهای کریسمس منتشر کند. تا الان ده داستان منتشر گردیده است. «شبکه آفتاب» ترجمه‌های این داستان را به عهده گرفته و می‌توانید با دنبال کردن صفحه آنها در فیس‌بوک، هر روز از ترجمه‌های جدید آگاه شوید.

    خبری از داستان ها ۷ تا ۹ نیست که احتمالا مانند داستان های چهارم و پنجم،عکسی یا موضوع غیر داستانی بوده است!فعلا هم داستان مالفوی که طبق شایعات قرار بود یکی از این ۱۲ داستان باشد منتشر نشده که احتمالا میرود شاید رولینگ و پاترمور آن را مخصوص خود شب کریسمس نگه داشته باشند.

    ترجمه داستان دهم به نام «دوزخی ها» را در ادامه می‌توانید مطالعه کنید.

    مترجم:حسام امامی

    دوزخی‌ها جسدند؛ تن‌های مرده‌ای که افسون شده‌اند تا دستورات جادوگر تاریکی را اجرا کنند. دوزخی‌ها می‌توانند مرد، زن، یا کودک باشند و چشم‌های گودرفته و بی‌سو و پوستی مثل یخ سرد دارند.

    یک دوزخی (جمع: دوزخی‌ها) که با نفرین جادوگر تاریکی دوباره زنده شده، عروسک خیمه‌شب‌بازی مهیبی می‌شود در دست جادوگر تاریکی، جادوگری که می‌تواند از او چون یک خدمتکار مزدور استفاده کند. واضح‌ترین علامتِ این که به‌جای یک آدم زنده با یک دوزخی روبه‌رو شده‌اید چشم‌های سفید و مات است.

    طلسم‌هایی که برای احیای بدن انسان استفاده می‌شوند بسیار پیچیده‌تر از طلسم‌هایی‌اند که مثلاً برای به پرواز درآوردن اشیای بی‌جان به‌کار می‌روند. می‌توان یک دوزخی را طوری جادو کرد که وقتی مزاحمش می‌شوند واکنش مرگ‌باری نشان دهد، یکسره آدم بکشد، و کارهای خطرناکی برای اربابش بکند. اما ضعف‌هایش هم معلوم است؛ اراده و مغزی از خودش ندارد و نمی‌تواند وقتی دردسر پیش‌بینی‌نشده‌ای پیش می‌آید راه حلی پیدا کند. اگر به چشم یک جنگجو یا نگهبان نگاهش کنی که باکی از امنیت خودش ندارد، کاربردهای زیادی دارد.

    بیشتر دوزخی‌هایی که هری و دامبلدور در «هری پاتر و شاهزاده‌ی دورگه» در اعماق دریاچه می‌بینند، در زندگی خود، مشنگ‌زاده‌های بی‌خانمان و اوباشی‌اند که ولدمورت در اولین خیزش برای قدرت کشته بود، هرچند بعضی هم باقیمانده‌های زمینی جادوگرها و ساحره‌هایی بودند که بدون هیچ توضیحی «غیب» شدند.

    یک دوزخی تا ابد تحت‌الحفظ جادوی سیاه است و فقط با آتش می‌توان از بینش برد، چون هنوز هیچ طلسمی پیدا نشده که مانع سوختن گوشت مرده شود. بنابراین دوزخی‌ها را ارباب‌شان طوری افسون می‌کند که نزدیک شعله‌های آتش نشوند.

    ***

    دوزخی‌ها شباهت‌های زیادی با زامبی‌ها دارند، موجودات مجزایی در دنیای هری. چندتایی دلیل خوب داشتم که نخواهم اسم نگهبان‌های قاب‌آویز هورکراکس را بگذارم «زامبی». اولاً، زامبی‌ها نه بخشی از افسانه‌های بریتانیا که متعلق به اساطیر هائیتی و بخش‌هایی از افریقا هستند. دانش‌آموزان هاگوارتز درباره‌ی‌شان چیز یاد می‌گیرند اما انتظار ندارند موقع پیاده‌روی در سرپایینی خیابان‌های هاگزمید آن‌ها را ببینند. ثانیاً، اگرچه زامبی‌های فرهنگ وودو نمی‌توانند چیزی جز اجساد زنده‌شده باشند، آن‌سان که در سنتی دیگر اما مرتبط آمده، جادوگر از ارواحشان یا بخشی از اروحشان برای تقویت خودش استفاده می‌کند. این با داستان هورکراکسِ من جور در نمی‌آمد و نمی‌خواستم القا کنم که ولدمورت کاربردی بیش‌تر از نگهبان‌های هورکراکسش برای دوزخیِ خود قائل است. دست آخر، زامبی‌ها در پنجاه سال اخیر آن‌قدر در سینما بازنمایی و بازتفسیر شده‌اند که تداعی‌های زیادی به‌خود گرفته‌اند و این تداعی‌ها به‌کار من نمی‌آمدند. من بخشی از نسل «تریلر» هستم؛ برای من، یک زامبی همیشه یعنی مایکل جکسون با کاپشن خلبانی قرمز روشن.

    نام دوزخی یک بازی با کلمه‌ی «Inferus» بود که در لاتین به‌معنی «زیرین» است اما دلالت واضحی نسبت به «کم‌تر» بودن از یک آدم زنده دارد. «Inferi» یعنی عالم اموات.

  • ترجمه ۱۲ داستان – داستان ششم: خون‌آشام‌ها

    ترجمه ۱۲ داستان – داستان ششم: خون‌آشام‌ها

    قبلا به اطلاع شما رسانده بودیم که جی.کی.رولینگ قرار است ۱۲ داستان و داستانک مختلف از هری پاتر و حاشیه‌های مربوط به آن در روزهای کریسمس منتشر کند. تا الان هفت داستان منتشر گردیده است. «شبکه آفتاب» ترجمه‌های این داستان را به عهده گرفته و می‌توانید با دنبال کردن صفحه آنها در فیس‌بوک، هر روز از ترجمه‌های جدید آگاه شوید.

    داستان چهارم و پنجم کجاست؟
    شبکه آفتاب نوشت: جِی. کِی. رولینگ وعده کرده بود دوازده روزی، هر روز یک داستان تازه درباره‌ی هری پاتر منتشر کند اما در روزهای چهارم و پنجم به انتشار دو تصویر اکتفا کرد. امروز که روز ششم است چیزکی نوشته درباره‌ی خون‌آشامی که نتوانست به کتاب‌های هری پاتر راه پیدا کند.

    ترجمه داستان ششم به نام «خون‌آشام‌ها» را در ادامه می‌توانید مطالعه کنید.

    مترجم: حسام امامی

    از درس‌هایی که هری و دوستانش در کلاس «دفاع در برابر جادوی سیاه» می‌خوانند معلوم است که خون‌آشام‌ها در جهان هری پاتر حضور دارند اما نقش معناداری در داستان بازی نمی‌کنند. اسطوره‌ی خون‌آشام‌ها آنقدر غنی است و در ادبیات و سینما مورد استفاده قرار گرفته که حس کردم چیز چندانی برای اضافه کردن به این سنت داستانی ندارم. به هر حال، ادبیات خون‌آشامی سنت اروپای شرقی است و در کل من سعی می‌کردم از اساطیر و افسانه‌های قومی بریتانیا برای خلق دشمنان هری استفاده کنم. بنابراین،‌ جدای از چند مورد اشاره‌ی گذرا،‌ تنها خون‌آشامی که هری در کتاب‌ها ملاقات می‌کند سنگویینی است در کتاب «شاهزاده‌ی دورگه» که حضور کُمیک کم‌رنگی در مهمانی دارد.
    با این وجود، وقتی به اولین دفترچه‌یادداشت‌هایم نگاه انداختم، دیدم در اولین فهرست کارکنان هاگوارتز که برای خودم نوشته بودم، معلمی خون‌آشام به نام «تروکار» هست که موضوعی برای تدریسش تعیین نکرده بودم. تروکار در انگلیسی لوله‌ی نوک‌تیزی است که توی رگ‌ها و حفره‌های بدن می‌کنند تا مایعات آنرا بیرون بکشند بنابراین فکر می‌کنم اسم نسبتاً‌ خوبی برای یک خون‌آشام باشد. هرچند معلوم است خیلی به ‌عنوان یک شخصیت به او فکر نکرده‌ام چون تقریباً‌ زود از یادداشت‌های من غیبش زد.
    مدت مدیدی بین طرفداران شایعه بود که اسنیپ ممکن است خون‌آشام باشد. درست است که او رنگ‌پریده است و گاهی توی آن شنل بلند سیاهش مثل یک خفاش بزرگ توصیف می‌شود اما هیچ‌وقت واقعاً‌ به خفاش تبدیل نمی‌شود، سپیده که می‌دمد بیرون قلعه می‌بینیمش، و هیچ‌وقت سروکله‌ی جنازه‌ای در هاگوارتز پیدا نمی‌شود که روی گردنش زخم باشد. القصه، اسنیپ سرهم‌بندی دوباره‌ی تروکار نیست.

  • پاسخ رولینگ به سوالات توییتری‌ها: از فیلم جانوران شگفت‌انگیز تا مذهب

    پاسخ رولینگ به سوالات توییتری‌ها: از فیلم جانوران شگفت‌انگیز تا مذهب

    جی.کی.رولینگ با حضور دوباره در توئیتر در پاسخ به “جولیانا” یکی از کاربران این شبکه اجتماعی که از او پرسیده بود «حقیقت داره که میگن دیگه قرار نیست فیلم “جانوران شگفت‌انگیز و زیستگاه آن‌ها” ساخته بشه؟» پاسخ داد: «خب، اگه حقیقت داشته باشه، برای تموم کردن فیلمنامه وقت خیلی زیادی رو حروم کردم. مطمئناً فیلم “جانوران شگفت‌انگیز” ساخته میشه».

    حدوداً ۴ ساعت قبل از این، جو به توئیت “بن” یکی دیگر از کاربران پاسخ داد. او خطاب به رولینگ گفته بود: «همسرم میگه در هاگوارتز هیچ یهودی‌ای نیست. من یهودی هستم، بنابراین حدس میزنم اینو میگه تا خودش تنها جادوگر خانواده باشه. نظری نداری؟»
    جو نیز در پاسخ گفت: «آنتونی گلداستاین، ریونکلا، جادوگر یهودی»
    و پس از آن نیز در تویئت دیگری نوشت: «در پاسخ به کسایی که می‌پرسن مذهب،/باور/عدم اعتقادشون در هاگوارتز نماینده‌ای داره یا نه: تنها کسایی که هرگز در اونجا تصور نکردم ویکاها هستن»
    (ویکا یا جادوورزی عنوان فرقه ایست که در سال ۱۹۴۵ توسط جرالد گارنر جادوگر انگلیسی تأسیس شد!)

    وی همچنین در پاسخ به یکی دیگر از کاربران نقل قول موردعلاقه‌اش را از کتاب‌ها عنوان کرد: «معلومه که اینا توی ذهنت داره اتفاق می‌افته، هری، ولی کی گفته که در این صورت نمی‌تونه واقعی باشه؟» (دامبلدور، انتهای فصل ۳۵ کتاب یاگاران مرگ)

    حسین غریبی

  • ترجمه ۱۲ داستان – داستان سوم: همه چیز در مورد پاتیل‌ها و معجون‌ها

    ترجمه ۱۲ داستان – داستان سوم: همه چیز در مورد پاتیل‌ها و معجون‌ها

    قبلا به اطلاع شما رسانده بودیم که جی.کی.رولینگ قرار است ۱۲ داستان و داستانک مختلف از هری پاتر و حاشیه‌های مربوط به آن در روزهای کریسمس منتشر کند. تا الان چهار داستان منتشر گردیده است. «شبکه آفتاب» ترجمه‌های این داستان را به عهده گرفته و می‌توانید با دنبال کردن صفحه آنها در فیس‌بوک، هر روز از ترجمه‌های جدید آگاه شوید.

    ترجمه داستان سوم به نام «همه چیز در مورد پاتیل‌ها و معجون‌ها» را در ادامه می‌توانید مطالعه کنید. جهت رجوع به صفحه دومین داستان در پاترمور، به اینجا بروید.

    مترجم: حسام امامی

    پاتیل‌ها

    روزگاری مشنگ‌زاده‌ها و جادوگرها مثل همدیگر از پاتیل که دیگ فلزی بزرگی است و می‌شود روی آتش آویزانش کرد استفاده می‌کردند. یک وقتی آدم‌های جادویی و غیرجادویی همه رفتند سروقت اجاق‌ها؛ کماج‌دان‌ها راحت‌تر بودند و پاتیل‌ها شدند صرفاً سهم ساحره‌ها و جادوگرها که همچنان معجون‌ها را توی آن‌ها دم می‌کردند. شعله‌ی عریان آتش برای درست کردن معجون لازم است و همین پاتیل‌ را تبدیل می‌کند به بهترین ظرف برای کار.

    پاتیل‌ها را همیشه سحر و جادو می‌کنند تا برای حمل سبک‌تر شوند چون معمولاً مفرغی یا آهنی هستند. اختراع‌های تازه شامل انواع خودهم‌زن و تاشو پاتیل بوده و ظرف‌هایی از جنس فلزات گران‌بها هم برای متخصص‌ها یا برای کلاس گذاشتن موجود است.

    ***

    پاتیل‌ها قرن‌هاست که تداعی‌کننده‌ی جادو هستند. توی عکس‌های صدها سالِ ساحره‌ها هستند و حتی انتظار می‌رود جاهایی که جن‌های گنج‌یاب از گنج نگهداری می‌کنند هم باشند. خیلی متل‌ها و افسانه‌ها از پاتیل‌هایی با قدرت‌های ویژه اسم می‌برند اما در کتاب‌های هری پاتر آنها ابزارهایی هستند این‌جهانی. البته که فکر کردم یادگار هلگا هافلپاف را بکنم یک پاتیل اما داشتن چنین یادگار بزرگ و سنگینی یک‌کمی خنده‌دار و ناجور بود؛ می‌خواستم اشیایی که هری باید پیدا می‌کرد کوچکتر و قابل‌حمل‌تر باشد. با این وجود، دو جا هست که در آنها پاتیل ظاهر می‌شود؛ هم در چهار جواهر افسانه‌ای ایرلند (قدرت جادویی‌اش این بود که هیچ‌کس بدون رضایت از آن جدا نمی‌شد) و هم در افسانه‌ی سیزده گنج بریتانیا (پاتیل درن‌ویچ غول‌آسا که فقط برای مردان شجاع گوشت می‌پخت نه برای ترسوها).

    معجون‌ها

    معمولاً می‌پرسند یک مشنگ‌زاده با کتاب معجون‌سازی و مواد لازم می‌تواند یک معجون جادویی درست کند یا نه. متاسفانه جواب منفی است. همیشه یک‌کمی کار با چوبدستی جادویی برای درست کردن یک معجون لازم است (اگر همین‌طوری مگس‌های مرده و گل نرگس را به هم اضافه کنی و توی یک کتری آویزان روی آتش بگذاری چیزی دستت را نمی‌گیرد مگر یک سوپِ، اگر نگوییم سمی، حال‌بهم‌زن).

    بعضی معجون‌ها اثرات طلسم‌ها و افسون‌ها را دوبرابر می‌کنند اما چندتایی (مثل معجون مرکب و فلیکس فلیسیس) اثراتی دارند که هیچ‌جور دیگری به دست نمی‌آیند. در کل، ساحره‌ها و جادوگرها طرفدار روشی هستند که آنرا آسان‌ترین یا رضایت‌بخش‌ترین روش برای تولید محصول مورد نظر بیابند.

    معجون‌ها به‌کار آدم‌های عجول نمی‌آید اما خنثی کردن تاثیراتشان معمولاً برای همه سخت است به‌جز یک معجون‌ساز ماهر دیگر. این شاخه از سحر و جادو حال‌وهوای خاصی دارد. تازه سروکار داشتن با ماده‌هایی که بسیار خطرناک‌اند هم هست. در جامعه‌ی جادوگری عموماً متخصص معجون را شخصیت توفکر و صبوری می‌دانند؛ اسنیپ در واقع با این کلیشه کاملاً‌ سازگار است.

    ***
    در مدرسه شیمی درسی بود که کمتر از همه دوست داشتم و به‌محض اینکه شد کنارش گذاشتم. طبیعتاً، وقتی می‌خواستم راجع‌به درسی که دشمن اصلی هری، سوروس اسنیپ، تدریس می‌کرد تصمیم بگیرم، آن درس باید معادل سحر و جادو می‌بود. عجیب‌تر اینکه مقدمه‌ی اسنیپ برای درسش را کاملاً زورگویانه می‌دیدم («می‌توانم بهتان یاد بدهم شهرت را در بطری کنید، جوشانده‌ی شکوه و جلال درست کنید، حتی مرگ را در قوطی کنید…»)، ظاهراً‌ بخشی از وجودم همان‌قدر به معجون‌ها علاقه‌مند بود که اسنیپ؛ واقعاً‌ هم همیشه از درست کردن معجون در کتاب‌ها و تحقیق برای مواد لازمشان لذت می‌بردم. بسیاری از مواد نوشابه‌های مختلفی که هری برای اسنیپ درست می‌کرد وجود دارند (یا مردم زمانی به وجودشان اعتقاد داشتند) و خواصی که بهشان دادم را دارند (یا اعتقاد مردم بر این است که داشته‌اند). مثلاً آویشن کوهی واقعاً‌ خواص شفابخش دارد (ضدالتهاب است هرچند توصیه نمی‌کنم برای امتحانش یک تکه از بدنتان را جدا کنید): زهرمهره واقعاً توده‌ای است که از روده‌ی یک حیوان می‌گیرند و واقعاً‌ زمانی مردم باور داشتند که نوشیدن آبی که در آن زهرمهره گذاشته باشند می‌تواند مسمومیت را برطرف کند.

  • ترجمه ۱۲ داستان – داستان دوم: پاتیل درزدار و فلورین فورتسکیو

    ترجمه ۱۲ داستان – داستان دوم: پاتیل درزدار و فلورین فورتسکیو

    قبلا به اطلاع شما رسانده بودیم که جی.کی.رولینگ قرار است ۱۲ داستان و داستانک مختلف از هری پاتر و حاشیه‌های مربوط به آن در روزهای کریسمس منتشر کند. تا الان سه داستان منتشر گردیده است. «شبکه آفتاب» ترجمه‌های این داستان را به عهده گرفته و می‌توانید با دنبال کردن صفحه آنها در فیس‌بوک، هر روز از ترجمه‌های جدید آگاه شوید.

    ترجمه داستان دوم به نام «پاتیل درزدار و فلورین فورتسکیو» را در ادامه می‌توانید مطالعه کنید. جهت رجوع به صفحه دومین داستان در پاترمور، به اینجا بروید.

    مترجم: حسام امامی

    پاتیل درزدار

    پاتیل درزدار مهمانخانه‌ای است رنگ‌ورورفته در لندن بین یک کتابفروشی و یک نوار‌فروشی در خیابان چیرینگ کراس‌رُد. ورودی اصلی کوچه‌ی دیاگون؛ پشت مهمانخانه ساحره‌ها و جادوگرها و دیگران اقلام جادویی ‌خریداری می‌کنند.

    ***
    بعضی‌ها دلیل می‌آورند که قدیمی‌ترین مهمانخانه‌ی لندن وایت‌هارت در خیابان دروری لین است، دیگرانی استدلال می‌کنند که قدیمی‌ترین مهمانخانه برموندسی‌وال یا بره‌وپرچم در خیابان رز است. همه‌ی این‌ها مشنگ‌زاده‌اند و همه‌شان اشتباه می‌کنند. قدیمی‌ترین مهمانخانه‌ی لندن، همان‌طور که هر جادوگری بهتان می‌گوید، پاتیل درزدار در چیرینگ کراس‌رُد است.

    پاتیل درزدار خیلی قبل‌تر از این‌که حتی نقشه‌ی چیرینگ کراس‌رُد کشیده شود آن‌جا بود؛ نشانی درستش هست کوچه‌ی دیاگون پلاک یک و معتقدند آن را در اوایل دهه‌ی ۱۵۰۰ همراه با بقیه‌ی خیابان جادوگری ساخته‌اند. پاتیل درزدار که دو قرن قبل از وضع قانون بین‌المللی رازداری ساخته شده، اوایل به چشم مشنگ‌ها مرئی بود. در این مهمانخانه که از اول جایی بود برای گردهم‌آیی ساحره‌ها و جادوگرها، چه لندنی چه ساکنین خارج شهر که آمده بودند برای خرید آخرین ابزار و عناصر جادویی، مشنگ‌ها ممنوع‌الورود نبودند و باهاشان جوری برخورد نمی‌شد که احساس غریبگی کنند، حتی با وجود این‌که بعضی حرف‌ها، اگر نگوییم بعضی حیوانات خانگی، باعث می‌شدند خیلی مهمان‌های ازهمه‌جا بی‌خبر قبل از این‌که نوشابه‌شان را تمام کنند بروند بیرون.

    وقتی قانون رازداری وضع شد، به پاتیل درزدار، که تبدیل شده بود به مؤسسه‌ی بزرگ جادوگری بریتانیا، معافیتی اهدا شد تا بتواند به وجود خود در پایتخت ادامه دهد و کماکان ملجأ و پناهگاهی امن برای جادوگرها باشد. وزیر سحر و جادو، اولیک گامپ، اگرچه روی خیلی از طلسم‌های قوی پنهان شدن و رفتار مناسب همه‌ی کسانی که از آن‌ها استفاده می‌کردند اصرار داشت، نسبت به نیاز جادوگرها برای تخلیه‌ی انرژی تحت شرایط سخت جدید، احساس همدردی می‌کرد. بعدتر موافقت کرد مسئولیت ورود یا عدم‌ورود افراد به کوچه‌ی دیاگون از حیاط پشتی‌ را به صاحب‌خانه بدهند چون مغازه‌های پشت مهمانخانه هم حالا نیاز به محافظت جادویی داشتند.

    به پاسداشت حفاظت گامپ از مهمانخانه، صاحب‌خانه یک رقم آبجوی جدید درست کرد به نام گریگاروس قدیمی گامپ، که چنان مزه‌ی حال‌به‌هم‌زنی داشت که کسی را سراغ نداریم یک پیک از آن را تمام کرده باشد (برای هرکس که آمادگی این کار را داشته باشد یک جایزه‌ی صد گالیونی در نظر گرفته شده اما هنوز کسی موفق نشده طلا را ببرد).

    پاتیل درزدار در اواخر قرن نوزدهم و با ساخته شدن چیرینگ کراس‌رُد که مجبور بودند به‌خاطرش آن را صاف کنند، با یکی از سخت‌ترین کارزارهای خود روبه‌رو شد. وزیر سحر و جادوی آن زمان، فاریس اسپاوین پرچانه‌ی کج‌خلق، سخنرانی غم‌انگیزی در ویزن‌گاموت کرد که توضیح بدهد چرا این ‌بار نمی‌شود پاتیل درزدار را نجات داد. وقتی اسپاوین بعدِ هفت ساعت سخنرانی نشست، منشی‌اش یادداشتی به او داد که تویش نوشته بود جامعه‌ی سحر و جادو تظاهرات کرده و چندین طلسم فراموشی به کار انداخته (بعضی‌ها تا همین امروز می‌گویند از «طلسم فرمان» روی چندین نقشه‌کش مشنگ شهر استفاده شد، هرچند تا امروز این قضیه ثابت نشده) و این‌که پاتیل درزدار در نقشه‌های بازبینی‌شده‌ی جاده‌ی جدید گنجانده شده. قطعاً معمارهای مشنگ درگیر کار هیچ‌وقت نفهمیدند چرا یک جای خالی توی نقشه‌های‌شان برای ساختمان‌ها گذاشتند یا چرا این جای خالی برای چشم غیرمسلح مرئی نبود.

    پاتیل درزدار ظرف این سال‌ها چندان فرقی نکرده، رنگ‌ورورفته و پذیرنده، با چند اتاق‌خواب بالای مهمانخانه برای مسافرانی که خانه‌شان از لندن دور است. اگر دست بر قضا خانه‌تان از نزدیک‌ترین همسایه‌ی جادویی خیلی دور است، پاتیل درزدار بهترین جا است برای عقب نیافتادن از شایعات دنیای سحر و جادو.

    فلورین فورتسکیو

    فلورین فورتسکیو، صاحب بستنی‌فروشی کوچه‌ی دیاگون، موضوع یکی از طرح‌های داستانی شبح‌واری است که هیچ‌وقت به نسخه‌ی نهایی کتاب‌ها راه نیافت. هری او را در زندان آزکابان می‌بیند و متوجه می‌شود که او اطلاعات زیادی درباره‌ی جادوگران قرون وسطایی دارد. بعدتر، هری کشف می‌کند اسم یکی از مدیران سابق مدرسه هاگوارتز دکستر فورتسکیو بوده.

    ***
    فلورین یکی از نوادگان دکستر است و من در اصل می‌خواستم فلورین را بکنم مجرای سرنخ‌هایی که باید به هری در جست‌وجویش برای یادگاران مقدس می‌دادم. برای همین هم بود که تقریباً ‌خیلی زود با هم آشنای‌شان کردم. در این مرحله، تصور کردم فلورینِ تاریخ‌دان باید معلومات دست‌وپاشکسته‌ای راجع‌به موضوعات مختلف، از ابرچوبدستی گرفته تا نیم‌تاج ریونکلا، داشته باشد؛ اطلاعاتی که سینه‌به‌سینه در خاندان فورتسکیو از جد همایونی‌شان نقل شده. حین کار وقتی به جایی که این اطلاعات لازم بود رسیدم، کاری کردم فلورین را بدزدند، با این نیت که هری و دوستانش او را پیدا کنند و نجات دهند.

    مشکل این‌جا بود که وقتی بخش‌های مهم «یادگاران مرگ» را می‌نوشتم فکر کردم فینیاس نایجلوس بلک وسیله‌ی خیلی خیلی بهتری برای سرنخ دادن است. اطلاعات فلورین درباره‌ی نیم‌تاج هم به‌نظر زاید آمد چون می‌توانستم به‌واسطه‌ی یک مصاحبه با بانوی خاکستری، هرچه خواننده لازم داشت بهش بدهم. در کل، انگار گذاشته بودم او را برای هیچ‌وپوچ بدزدند و بکشند. او اولین جادوگری نیست که ولدمورت بابت اطلاعات خیلی زیاد (یا خیلی کم)ش کشته، ‌اما تنها کسی است که من برای مرگش احساس گناه می‌کنم چون همه‌اش تقصیر من بود.

  • ترجمه ۱۲ داستان – داستان اول: کاکورث

    ترجمه ۱۲ داستان – داستان اول: کاکورث

    قبلا به اطلاع شما رسانده بودیم که جی.کی.رولینگ قرار است ۱۲ داستان و داستانک مختلف از هری پاتر و حاشیه‌های مربوط به آن در روزهای کریسمس منتشر کند. تا الان سه داستان منتشر گردیده است. «شبکه آفتاب» ترجمه‌های این داستان را به عهده گرفته و می‌توانید با دنبال کردن صفحه آنها در فیس‌بوک، هر روز ترجمه‌های جدید آگاه شوید.

    ترجمه داستان اول به نام کاکورث را در ادامه می‌توانید مطالعه کنید. جهت رجوع به صفحه اولین داستان در پاترمور، به اینجا بروید.

    مترجم: بهرنگ رجبی

    کاکوُرث شهری است داستانی وسطِ انگلستان که هری همراهِ خاله، شوهرخاله، و پسرخاله‌اش دادلی یک شب را در هتل رِیل‌ویوی آن مانده‌اند. قرار بوده اسمِ کاکوُرث شهری صنعتی را به ذهن‌ها متبادر کند و کارِ سخت و چرک و دوده برای آدم‌ها تداعی بشود.

    اگرچه در خودِ کتاب‌ها هیچ به‌صراحت نیامده، کاکوُرث جایی است که پِتونیا و لیلی اِوانز و سِوِروس اِسنِیپ همگی تویش بزرگ شدند. آن‌زمان که خاله پِتونیا و عمو وِرنون دارند تلاش می‌کنند از دستِ نامه‌هایی که از هاگوارتز می‌آید دربروند، سفر می‌کنند به کاکوُرث. احتمالاً عمو وِرنون پسِ ذهنش فکر می‌کرده کاکوُرث قطعاً شهری غیرجادویی است و نامه‌ها آن‌جا دیگر دنبال‌شان نخواهند آمد. باید اطلاعاتش را بیش‌تر می‌کرد؛ همه‌چیز را هم که کنار بگذاریم، خواهرِ پِتونیا، لیلی، در کاکوُرث بود که تبدیل به جادوگری بااستعداد شد.

    بنابراین کاکوُرث است که بِلاتریکس و نارسیسا در آغازِ کتابِ «شاهزاده‌ی دورگه» بهش سر می‌زنند و آن‌جا اِسنِیپ را در خانه‌ی قدیمیِ والدینش می‌بینند. رودخانه‌ای از وسطِ کاکوُرث رد می‌شود، دودکشِ درازی مشرف به خانه‌ی اِسنِیپ گواهِ این است که دست‌کم یک کارخانه‌ی بزرگ تویش است، و بسیاری خیابان‌های کوچک دارد پُرِ خانه‌های کارگرنشین.

  • نامزدی برخی از عوامل هری پاتر در جشنواره فیلم گلدن گلوب

    نامزدی برخی از عوامل هری پاتر در جشنواره فیلم گلدن گلوب

    در حال نزدیک شدن به فصل جوایزیم و این جشنواره ها نامزد های خودرا معرفی میکنند،تاکنون دو جشنواره با اهمیت SAG و Golden Globe نامزدهایشان را معرفی کرده اند که در این لیست ها تعداد نه چندان کمی از نامزدها،از عوامل فیلم های هری پاتر بوده اند.

    در زیر به بررسی لیست گلدن گلوب میپردازیم:

    The Grand BUDAPEST HOTEL به کارگردانی وس اندرسون،به عنوان بهترین فیلم موزیکال کمدی کاندید شد.نکته مهم،کاندید شدن رالف فینس (لرد ولدمورت)در بخش بهترین بازیگر نقش اول مرد به خاطر این فیلم است! وس اندرسون برای فیلمنامه و کارگردانی این فیلم نامزد شده است.

    فیلم The Theory of Everythingبا بازی David Thwils -ریموس لوپین کاندید بهترین فیلم درام شده است. Eddie Redmayne و Felicity Jone هم که بازیگران این فیلم هستند کاندید بهترین بازیگر نقش مرد و زن شده اند.

    فیلم Pride،با بازی  Imelda Staunton (بازیگر آمبریج), Jessie Cave (لاوندر براون) و Bill Nighy (روفس اسکریمجیور) نیز به عنوان بهترین فیلم موزیکال کمدی کاندید شده است!با این همه بازیگر هری پاتری میتوان به آن گفت هری پاتر شعبه دوم!

    سریال Downtown Abbey هم با بازی مگی اسمیت عزیز(پروفسور مگ گونگال) نیز در بخش بهترین سریال ها نامزد شده است.

    سریال بازی تاج و تخت نیز در بخش بهترین سریال درام کاندید شده است که البته قابل پیشبینی بود.در این سریال نیز بخش زیادی از عوامل هری پاتر حضور داشتند که شاید اطلاع نداشتید،از بازیگر ابرفورث دامبلدور گرفته تا بازیگر پدر تام ریدل ۱۵ ساله آن تا نیمفادورا تانکس…

    هرچند ارتباطی با هری پاتر ندارد،اما از انجا که بندکیت کامبربچ  اینجا علاقه مند زیاد دارد میگویم که او نیز در بخش بهترین بازیگر کاندید شده است.

    چهار لیست با اهمیت این جشنواره:

    بهترین فیلم درام

    Boyhood
    Foxcatcher
    The Imitation Game
    Selma
    The Theory of Everything

    بهترین فیلم موزیکال

    Birdman

    The Grand BUDAPEST HOTEL

    Into the Woods

    Pride

    St. Vincent

    بهترین بازیگر درام

    Steve Carell – Foxcatcher
    Benedict Cumberbatch – The Imitation Game
    Jake Gyllenhaal – Nightcrawler
    David Oyelowo – Selma
    Eddie Redmayne – The Theory of Everything

    بهترین بازیگر موزیکال

    Ralph Fiennes – The Grand BUDAPEST HOTEL

    Michael Keaton – Birdman

    Bill Murray – St. Vincent

    Joaquin Phoenix – Inherent Vice

    Christoph Waltz – Big Eyes

     

    لیست کامل نامزدی ها را در سایت CBSNews بخواند.

    این مراسم ۱۱ ژانویه (نیمه سوم دی ماه)برگزار میشود.

  • خبر انتشار ۱۲ داستان هری پاتری توسط جی.کی.رولینگ تکذیب شد

    خبر انتشار ۱۲ داستان هری پاتری توسط جی.کی.رولینگ تکذیب شد

    اندرو سیمز، یکی از مدیران سایت ماگل‌نت اعلام کرد خبری که رسانه‌ها با عنوان انتشار روزانه داستان‌های جدید هری پاتر توسط جی.کی.رولینگ در ایام کریسمس و به تعداد ۱۲ عدد منتشر کرده‌اند، کذب است.

    اصل خبر این است که سایت پاترمور اعلام کرده است طی این روزها، ۱۲ مورد جدید را رونمایی می‌کند که بعضی از آنها هم نوشته‌های منتشر نشده از رولینگ هستند. این اتفاق پیش از این در سال‌های گذشته هم توسط پاترمور اجرا شده بود و پدیده جدیدی نیست. اما رسانه‌ها این خبر را تبدیل به انتشار روزانه داستان کرده بودند!

    اصل شایعه پیش از این در اینجا از دمنتور هم منتشر شده بود. البته بخش مربوط به دراکو مالفوی رسما توسط پاترمور تایید شده است.

    با تشکر از حسین غریبی

  • ۱۲ قصه ی کوتاه و جدید از هری پاتر و رولینگ!

    ۱۲ قصه ی کوتاه و جدید از هری پاتر و رولینگ!

    وبسایت پاترمور،با سورپرایز کردن کاربرانش اعلام کرد که رولینگ ۱۲  قصه ی کوتاه درباره شخصیت های هری پاتر و نظایر آن نوشته که از جمعه تا شب کریسمس(۱۲ تا ۲۴ دسامبر-۲۳ آذر تا ۵ دی!) بر روی سایت پاترمور منتشر خواهد شد!

    البته،شما برای خواندن و دستیابی به این قصه های روزانه،باید معماهای شعرگونه جواب دهید!احتمالا چیزی مانند معماهایی که هری در جام آتش حل میکرد.

    اگر هم مثل من زیاد باهوش نیستید یا اصولا حال نمیکنید به پاترمور سر بزنید،جای نگرانی نیست،احتمالا بلافاصله پس از اینکه هر کس داستان را بخواند،آن را بر روی اینترنت برای سایر دوستانش منتشر میکند.البته این قصه ها تنها پاداش های معما نیستند و یک سری دستور معجون سازی و اینجورچیزها هم به برنده اهدا میشود!

    حالا ربط عکس خبر به خود خبر چیست؟!گویا یکی از این داستان ها،درباره دشمن قدیمی هری پاتر و دوستانش،دراکو مالفوی است!ای کاش که داستانی راجع به بچگی و نوجوانی بلاتریکس لسترنج هم در آنجا باشد!

    به روز رسانی: بخش‌هایی از این خبر تکذیب شده است. از اینجا اطلاعات بیشتری کسب کنید.

  • رولینگ نوشتن فیلمنامه جانوران شگفت انگیز را به پایان رساند

    رولینگ نوشتن فیلمنامه جانوران شگفت انگیز را به پایان رساند

    پیش از این به شما اطلاع داده بودیم که جی.کی.رولینگ مشغول نوشتن و کار بر روی فیلمنامه جانوارن شگفت انگیز و زیستگاه آنهاست.

    دیوید هیمن،تهیه کننده فیلم جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آن ها،در یک مصاحبه با تلگراف صحبت های کوتاه و مفیدی را در رابطه با فیلمنامه این اثر بیان کرد.

    در این مصاحبه،هیمن توانایی های رولینگ در فیلمنامه نویسی را ستایش کرد:

    جو فیلمنامه نویس خوبیه،اون خیلی باهوشِ،روشش تو انتخاب و در کنار هم قرار دادن کلمات و صراحت قلمش،خیلی لذت بخشه.

    بعدا،سایت تلگراف صحبت جدیدتری از هیمن منتشر کرد که او تایید کرده بود که نوشتن فیلمنامه به پایان رسیده است:

    جو فیلمنامه ی فوق العاده ای نوشته!هنوز مراحل اولیه هستیم،یتس فیلم رو کارگردانی میکنه و سال اینده فیلمبرداری رو شروع میکنیم.خیلی هیجان دارم.

  • پریسا برازنده: همه هری پاتر را می‌شناسند اما هیچ‌کس افسانه‌های ایرانی را معرفی نمی‌کند

    پریسا برازنده: همه هری پاتر را می‌شناسند اما هیچ‌کس افسانه‌های ایرانی را معرفی نمی‌کند

    نویسنده«افسانه‌ی ابیانه» با اشاره به نقش و تاثیر مهم تبلیغات گفت: امروز همه بچه‌ها در سراسر دنیا« هری‌پاتر» را می‌شناسند یا با افسانه‌هایی چون سیندرلا و شاهزاده یخی آشنا هستند اما بچه‌های ایرانی، حتی از فرهنگ و قصه‌ها و آداب و رسوم خود بی‌خبرند چون هیچ سازمان و نهادی نیست که افسانه‌ها را معرفی کند.

    پریسا برازنده در گفتگو با خبرنگار مهر، به این‌که افسانه‌ها بار فرهنگی یک ملت را به دوش می‌گشند اشاره و بیان کرد: افسانه، مجموعه‌ای از باورها، آیین‌ها، تجربیات و مناسک است و بار فرهنگی یک ملت را به دوش می‌کشد به این معنی که با مطالعه افسانه‌های هر قوم می‌توان به طرز تفکر و نوع نگاه آنها به پدیده‌های اطراف پی برد.

    نویسنده «افسانه‌ ابیانه»، افسانه‌ها را حاصل خرد جمعی دانست و افزود: به‌روز شدن، مهم‌ترین ویژگی ادبیات شفاهی است. افسانه‌ها از سرزمینی به سرزمین دیگر می‌روند و نه تنها با فرهنگ هر قوم که با شرایط زمانی و مکانی هم هماهنگ می‌شوند از این‌رو کهنگی در ارتباط با افسانه‌ها معنا ندارد و قصه‌ها و افسانه‌ها به یک منشور می‌مانند که هرکس از زاویه خود به آن می‌نگرد.

    به گفته برازنده افسانه‌ها، خاصیت جبران‌کننده دارند. به این معنی که ناتوانی‌های انسان را پوشش می‌دهند. برای مثال، آرزوی پرواز، همواره با انسان‌ها بوده از این‌روست که قصه«قالیچه سلیمان» شکل می‌گیرد تا کسی که در دنیای واقعیت نمی‌تواند از زمین جدا شود و به پروزاز درآید بر قالی سلیمان سوار شود و پرواز کند.

    نویسنده«افسانه فلک‌الافلاک» افسانه‌ها، نوعی گریز ازواقعیات تلخ روزمره‌اند. به‌طور کل، افسانه‌ها و داستان‌های فانتزی و علمی- تخیلی، در شمار ادبیات گریز هستند. به این معنی که ما را از دنیای واقعی که تلخ و گزنده است دور می‌کنند و این نه تنها ویژگی افسانه‌ها که معنا و هدف اصلی هنر است. همه قالب‌های هنری می‌کوشند تا مرزها و محدودیت‌ها را درهم شکنند. افسانه‌ها نیز از این قاعده، جدا نیستند. هنوز هم با خواندن قصه‌هایی که برادران گریم گردآوری کرده‌اند، شگفت‌زده می‌شویم.

    برازنده با اشاره به این‌که گرایش به افسانه‌ها تنها به مردم ایران تعلق ندارد گفت: مردمی که در جهان صنعت‌زده و پرشتاب امروز زندگی می‌کنند، افسانه‌ها را دوست دارند چون با کمک آن به دنیایی مهربان‌تر و دلخواه‌ترسفر می‌کنند اما تفاوت ما در این است که متولیان فرهنگی در ایران، آن‌گونه که باید و شاید به فرهنگ و آداب و رسوم و افسانه‌های هر قوم توجه نمی‌کنند.

    این نویسنده کودک و نوجوان با اشاره به این‌که دلش می‌خواهد درباره کندوان بنویسد گفت: من «افسانه ابیانه» و «افسانه فلک‌الافلاک» را نوشته‌ام. این دو کتاب داستان‌هایی تازه در قالب افسانه است و تلاشم براین بوده تا بچه‌ها را با معماری و شرایط جغرافیایی و فرهنگی مردم این دو منطقه آشنا کنم. خیلی دلم می‌خواهد درباره کندوان هم بنویسم اما نمی‌دانم ناشر دو کتاب پیشین، یعنی منادی تربیت، برای این کتاب نیز سرمایه‌گذاری می‌کند یا نه؟

    برازنده با اشاره به نقش و تاثیر مهم تبلیغات گفت: امروز همه بچه‌ها در سراسر دنیا «هری‌پاتر» را می‌شناسند یا با افسانه‌هایی چون سیندرلا و شاهزاده یخی آشنا هستند اما بچه‌های ایرانی، حتی از فرهنگ و قصه‌ها و آداب و رسوم خود بی‌خبرند چون هیچ سازمان و نهادی نیست که افسانه‌ها را معرفی کند. از سوی دیگر وقتی«هری پاتر» یا«ارباب حلقه‌ها» نوشته می‌شود از روی آن فیلم و پویانمایی ساخته می‌شود اما در ایران برای چنددرصد افسانه‌ها، این اتفاق می‌افتد!؟

    این نویسنده و کارشناس مردم‌شناسی در پاسخ به این‌که افسانه‌ها یا سپیدند یا سیاه در حالی‌که دنیای امروز، جهان نسبیت است گفت: حتی اگر جهان امروز، خاکستری باشد اما انسان، به‌طور فطری خوبی را دوست دارد و خوشحال می‌شود که در بیشتر افسانه‌ها، خوبی بر بدی پیروز می‌شود. این جنگ میان زشتی و زیبایی در افسانه‌ها بسیار مهم است و به انسان می‌گوید چاره تو در رزمنده بودن است.

  • آوای فاخته جایزه بهترین کتاب صوتی را برد

    آوای فاخته جایزه بهترین کتاب صوتی را برد

    آوای فاخته،که جی کی رولینگ آن را تحت نام مستعار رابرت گالبریت منتشر کرده بود،موفق شد تا یکی  از جوایز ارزشمند جشنواره Bouchercon را کسب کند.

    این جشنواره که در کالیفرنیا برگزار میشود،هرساله با گردهم آمدن تعداد زیادی از نویسندگان،ناشرین و مخاطبان کتاب از سال ۱۹۷۰ برگزار میشده است و به کتاب ها در حوزه های مختلف جایزه میداده است.

    آوای فاخته موفق شد تا جایزه کتاب صوتی سال که با صدای رابرت گلنیستر(از بازیگران مطرح شبکه های تلویزیونی انگلستان) ضبط شده بود را ازان خود کند.

    این اولین بار نیست که کتاب های خانم رولینگ جایزه میگیرد،کتاب هری پاتر و محفل ققنوس نیز در سال ۲۰۰۴ جایزه بهترین کتاب رمزآلود نوجوانان را از جشنواره Anthony Awards کسب کند.

  • یادمان یکشنبه – ۱۲ سال از اکران فیلم «تالار اسرار» گذشت

    یادمان یکشنبه – ۱۲ سال از اکران فیلم «تالار اسرار» گذشت

    سال ۱۳۸۱ در چنین روزی، فیلم دوم مجموعه هری پاتر، یعنی «هری پاتر و تالار اسرار» در سینماهای جهان اکران شد. اولین باری که این فیلم را دیدید بخاطر دارید؟ این یکی از فیلم‌های هری پاتر بود که چندین بار بصورت کامل از شبکه تهران، در یک سال بعد از اکران، پخش شد و در واقع آخرین فیلمی بود که بصورت کامل از تلویزیون ایران پخش شد. فیلم سوم بصورت خلاصه‌ای از شبکه سوم سیما پخش گردید و مابقی فیلم‌ها هم برای پخش تایید نشدند.

    داستان از جایی آغاز میشود که هری پاتر سال اول تحصیلی خود را در مدرسه جادوگری هاگوارتز پشت سر گذارده و در تابستان به سر می برد. او جنی خانگی را می بیند که به او هشدار می دهد که این سال را به مدرسه نرود. بعد از آن با سه نفر از دوستانش که با ماشینی پرنده به دنبالش آمده‌اند از دست خاله و شوهر خاله بد خلقش فرار می کند و به خانه دوستش می رود. بعد از اینکه وارد سال تحصیلی می شود اتفاقات عجیبی می افتد، گربه سرایدار با طلسمی خطرناک بیهوش می شود و خون نوشته هایی بر دیوارها حک می شود مبنی بر آن که : تالار اسرار گشوده شده است.

    بعد از آن به چند نفر حمله می شود و همه به هری پاتر شک می کنند. کسانی که مورد حمله قرار می گیرند خشک می شوند و در این میان با گره گشایی های گسترده، هری می فهمد که تالار اسرار کجاست و موجودی که این حملات را انجام می دهد یک مار غول پیکر است، در این میان او می فهمد که نا خواسته زبان مارها را می داند. در همان موقع جینی، خواهر رون که بهترین دوست هری است، به تالار اسرار برده می شود و هری، هرمیون و رون، وارد تالار اسرار شده و جینی را نجات می دهند. در پایان مشخص می شود که حملات از طریق دفتر خاطراتی که ولدمورت (تام ریدل) در نوجوانی نوشته انجام می شده است.

    خلاصه داستان از ویکی پدیا

  • بهترین دوست شما در هاگوارتز چه کسی است؟

    بهترین دوست شما در هاگوارتز چه کسی است؟

    رفتن به هاگوارتز و آشنایی با شخصیت های محبوبمان آرزویی برای همه طرفدان هری پاتر می باشد. بالفرض شما اکنون در هاگوارتز زیر سقف سرسرای عمومی نشسته اید؛ در این شرایط بهترین دوست شما چه کسی میبود؟

    در پاسخ به این سوال انتشارات بلومبزبری در اقدامی جالب به مناسبت انتشار کاورهای جدید سری هری پاتر توسط جانی دادل (که یک هفته پیش رخ داد)، صفحه تستی را طراحی کرده است که با توجه به پاسخ های شما در ۱۰ سوال جداگانه، نزدیکترین شخصیت را به عنوان دوست شما در هاگوارتز معرفی میکند. صفحه تست بلومبزبری از طریق این لینک قابل دسترسی است.

     

    نتیجه تست شما بیانگر دوستی با کدام شخصیت کتاب می باشد؟ آیا از نتیجه راضی هستید و احساس نزدیکی به آن شخصیت می کنید؟

  • اصول ۱۰ گانه اما واتسون!

    ما بزرگ شدن «اما واتسون» را روی پرده سینما در نقش «هرمیون» در مجموعه فیلم های هری پاتر دیده ایم. اکنون او یک زن بالغ جذاب و شگفت انگیز است. این ده حقیقت ثابت می کند که او چه راه حلی برای رشد خیرکننده در هالیوود داشته است.

    تمرین یوگا

    در ۲۲ سالگی، اما واتسون تصمیم گرفت مدرک مربیگری یوگا و مراقبه بگیرد. این اشتیاق از کجا می آید؟ این بازیگر برای مجله «اله» استرالیا افشا کرد: «من احتیاج داشتم روشی پیدا کنم تا دائماً احساس امنیت و آرامش درونی داشته باشم. زیرا هرگز نمی توانم به یک پشتوانه مادی اتکا کنم.»

    جذابیت در نگاه اول

    خیلی ها حتی تصورش را هم نکرده اند، ولی اما واتسون پیش از بازی در نقش هرمیون هیچ وقت بازیگری حرفه ای را تجربه نکرده بوده است! او قبل از این که برای نقش هرمیون انتخاب شود جلوی هشت نفر به شکل بداهه بازی کرد، اما جی کی رولینگ بعد از دیدن تست اولین تست بازیگری او گفت اما واتسون برای نقش هرمیون مناسب است.

    فروتنی

    در سال ۲۰۱۴، اما واتسون در مراسم اسکار شرکت کرد. مانند خیلی از ستاره های دیگر، او قرار بود در مهمانی پس از مراسم شرکت کند اما این کار را نکرد. به جای رفتن به مهمانی چه کرد؟ او به اتاقش در هتل رفت، پیتزا سفارش داد و بعد از آن گرفت خوابید. او کل مراسم بعد از ظهر را از دست داد.

    جدیت در تحصیل

    برای کسانی که در نوجوانی ستاره می شوند فرار از رفتن به دانشگاه و زندگی دانشجویی بسیار ساده است. چه کسی آنها را شماتت می کند، وقتی که آنها به اندازه همه عمرشان پول درآورده اند و این فرصت را دارند که هر وقت دوست دارند هر آنچه می خواهند را یاد بگیرند. اما واتسون تصمیم گرفت همچون یک جوان معمولی عمل کند. به هر حال، او مدرک کارشناسی ادبیات انگلیسی را از دانشگاه براون گرفت.

    نوشتن خاطرات روزانه

    به نظر شرم آور است که بگذاریم خاطرات و تاملات مان از حافظه محو شود. بعضی از مردم صمیمانه خاطرات شان را در دفتر یادداشت می کنند، اما واتسون یکی از آنها ست. می شود گفت حتی بالاتر از آنها، او در یک شو تلویزیونی گفت تا حالا در ۳۰ دفتر یادداشت های روزانه اش را ثبت کرده است.

    مدلینگ

    اما واتسون این نو ستاره ی هالیوودی سال ها ست که برای بربری مدل است. وقتی در سال ۲۰۰۹ ماریو تستینو اولین عکس را از او گرفت عکس اما با پس زمینه از رودخانه ی تیمز بسیار جذاب به نظر رسید. بعد از این موفقیت بزرگ اما با برادرش در بعضی از تبلیغات شرکت کرد و این کار یک تجارت خانوادگی برای آنها شد.

    الگوهای هالیوودی

    اما واتسون فقط یک بازیگر بزرگ نیست، او علاوه بر این علاقه ی زیادی به دنبال کردن کار دیگر بازیگران بزرگ دارد. او کارهای مریل استریپ، رنه زلوگر، جولیا رابرتز و ناتالی پورتمن را برای الگو گیری از آنها دنبال می کند. او علاقه ی ویژه ای به بازی مریل استریپ در فیلم «انتخاب سوفی» دارد زیرا مریل استریپ شرافت آن شخصیت را در میان ماجراهای بد داستان حفظ می کند.

    خوره ی کتاب

    اما واتسون یک خوره کتاب است، بعضی این موضوع را می توانند از طرز صحبت کردن و تحصیلاتش حدس بزنند. او به شدت علاقه مند مجموعه کتاب های پتی اسمیت و کتاب مورد علاقه او در دوران کودکی کتاب «هول غول پیکر» رولد دال است. او به مجله «تایمز» گفته است « کتاب فقط دوست داشتنی نیستند بلکه آنها حاوی خاطرات ما هستند»

    جذاب و نیکوکار

    اما واتسون چشمش را به روی مسائل دنیا نبسته است. او فعالیتی را برای حمایت از کودکان نیازمند آغاز کرده است. یکی از سازمان های مورد علاقه ی او یونیسف است که از بچه های نیازمند و مادران شان در کشورهای در حال توسعه حمایت می کند.

    سلیقه ی عالی

    این ستاره سینما طراحان و آرایشگران مشهور را از دور خود پراکنده کرده است. سلیقه ی عالی او از لباس هایی که می پوشد هویدا است. او فهرستی از لوازم آرایش و برندهای لباس مورد علاقه اش تهیه کرده است. او عاشق برند لباس فرانسوی «بلانسیاژا» است. او از رژ لب های شانل استفاده می کند.

    منبع: برترین ها – ترجمه از محمودرضا حائری