از حسین در 07 مرداد 1386، ساعت: 9:55 ق.ظ، دسته: دنیل ردکلیف
مجله Entertainment Weekly اخیراً مصاحبه ای اختصاصی با دنیل رادکلیف انجام داده است که او در این مصاحبه نظراتش را در مورد کتاب هری پاتر و قدیسان مرگ بیان کرده است. برای مشاهده جلد این مجله اینجا را کلیک کنید.
متن کامل مصاحبه به فارسی را می توانید در ادامه خبر مطالعه کنید…
توجه: متن مصاحبه قسمت هایی از آخرین کتاب را فاش می کند!
این هفته عکسی منتشر شد که شما را نشان می داد که نسخه ای از قدیسان مرگ در دست داشتید…
اوه، آره فکر کنم توی لندن بوده. روز خیلی بزرگی بود. راستش اون مال من نبود. یه نفر ازم خواست امضاش کنم، و یه نفر عکس گرفت. ظاهراً اون عکس مثل این بوده که من شروع کردم به خوندن کتاب. برای همین، اون شد لحظه ای که هری پاتر شروع کرد به خوندن کتاب.
پس کی شروع کردید به خوندن کتاب؟
در واقع، ساعتی رو که شروع کردم به خوندن کتاب، در صفحه اول کتابم نوشتم. فکر کنم ساعت ۹:۳۰ شب ۲۲ جولای بود، که یه روز قبل از روز تولدم (۱۸ سالگی) بود. اون روز دو تا فصل خوندم، که البته اصلاً زیاد نبود. تقریباً تا صفحه ۳۰ رو خوندم. بعد تا چند روز دیگه چیزی نخوندم. از ۲۴ یا ۲۵م جولای دوباره شروع کردم و در طول تقریباً همون دو روز، به نظر می اومد که کاملاً خرابش کردم. و ۳۵۰ صفحه رو یه جا خوندم.
چه چیزی تو رو بیشتر شگفت زده یا غافلگیر کرد؟
مرگ دابی. اون همیشه به نوعی یک شخصیت کمدی بود. و به گمونم برای همین این قدر قوی هست. مطمئنم جو برای این موضوع مدت ها پیش نقشه کشیده بوده. این یکی از چیزهایی بود که انتظارشو نداشتم. یکی از نظریه های دیگۀ من این بود که اسنیپ به صورت یک قهرمان می میره که خوشحالم که این یکی در حقیقت اتفاق افتاد. این نظریه رو مدتی پیش یک نفر بهم گفت که داشت باهام مصاحبه می کرد. اون گفت که ممکنه این اتفاق بیفته و من فکر کردم، اوه، این نظریه خیلی خوبیه.
وقتی شاهزادۀ دورگه رو تموم می کنیم فکر می کنیم که دامبلدور احمق بوده که به اسنیپ اعتماد کرده. ولی وقتی قدیسان مرگ رو می خونیم، فکر می کنیم اسنیپ با اعتماد به دامبلدور بهره ای نبرد و دامبلدور کاملاً ظالمانه با اون رفتار کرده. رولینگ راه های زیادی رو به کار برده تا در قدیسان مرگ تصور ما از دامبلدور رو عوض کنه. حتی دامبلدور اشتباهات بیشتری هم داشته.
باید بگم که پیش گویی من (در مورد دامبلدور) همین طور بود. در این موارد تفکرات زیادی داشتم. من تصور می کردم که چهره ی بدتری از دامبلدور رو بشود. ولی نمی دونستم به چه نحوی. من خیلی تمام چیزها رو بررسی کردم.
از پایان داستان چه چیز دیگه ای برات غیرمنتظره بود؟
چیز دیگه ای که مدت زیادی منو گیج کرده بود در فیلمنامه فیلم چهارم و البته در کتاب هم بود. وقتی به صحنه ای رسیدیم که هری از هزارتو برمی گرده و خونش به بدن ولدمورت رفته، اصلاً نمی تونستم بفهمم که چرا در کتاب یه قسمتی بود که می گفت: دامبلدور به زخم هری طوری نگاه کرد که… به نظرم یه چیزی شبیه این بود که: یک آن به نظر هری رسید که برق شعف در چشم های دامبلدور درخشید. من هیچ وقت معنیش رو نفهمیدم. اصلاً نمی تونستم متوجه بشم. هیچ کس نمی تونست متوجه بشه. هیچ کس نمی دونست. و البته معلوم شد دلیلش این بوده که دامبلدور فهمیده که علاوه بر این که ولدمورت بخشی از قدرتش رو ناخواسته به هری داده، خون هری نیز در رگ های ولدمورت بود. برای همین خون مادرش، لی لی، هم در ولدمورت بود، که مشخصه تأثیر زیادی در (قدیسان مرگ) داره. این خیلی چیزها رو برام توضیح داد.
از این که هری، رون و هرمیون هر سه زنده موندن خوشحال شدی؟
من واقعاً خوشحال شدم. اون قدر عجیبه که به نظرم شجاعانه ترین کاری بود که اون (رولینگ) می تونست انجام بده. نزدیک دو سال بود که من متقاعد شده بودم هری می میره.
چرا؟
به نظرم تنها راهی بود که اون می تونست داستان ها رو تموم کنه. اما بعد، در شش ماه آخر، ناگهان به فکرم خطور کرد که خیلی واضحه. که اون باید یه راه هوشمندتر برای این کار پیدا می کرد. و واقعاً هم همین کارو کرد. در مورد رون و هرمیون، من واقعاً از «سخن آخر» خوشم اومد. فکر کنم کمتر کسی پیدا بشه که به این قسمت علاقمند نباشه. ولی من خیلی خیلی ازش خوشم اومد.
از یک جهت، هری در حقیقت می میره، چون اون اعتقاد داره که قراره بمیره. یک قطعۀ عمیق و تک موجودیتی در یکی از فصل ها وجود داره که اون اجازه می ده کشته بشه.از یک جهت، زمانی مابین اطلاع هری از این که باید بمیره و مردن واقعی…
یا اعتقاد به این که داره می میره…
زمان اون قدر کوتاه نبود که بدون درد باشه. اما اون قدر هم بلند نبود که پذیرش واقعی خودش رو به دست بیاره. اون سعی می کنه این موضوع رو بپذیره. سرانجام، نوعی پذیرش رو به دست میاره. ولی مجبور نیست با این عقیده کنار بیاد. ساون می دونه که باید این کارو بکنه، ولی هنوز می ترسه. من دیگه نمی تونم صبر کنم تا این صحنه رو بازی کنم. به نظرم جو یه بار دیگه، فرصت فوق العاده ای بهم داده که خودمو نشون بدم. پس، امیدوارم بتونم انجامش بدم.
وقتی خوندن قدیسان مرگ رو تموم کردی، چی کار کردی؟
اون زمان تو ماشین بودم. داشتم با iPodم موسیقی Sigur Rós رو گوش می دادم. نمی دونم می شناسینش یا نه. اونا یه دسته هستن که موسیقی های بدون سازهای صوتی انجام می دن، ولی واقعاً جالبه. فکر کنم از یک جایی تو اسکاندیناوی باشن. داشتم یه آلبوم از اونا به اسم Takk رو گوش می کردم و خیلی خیلی (برای پایان قدیسان مرگ) مناسب بود. داشتم به همین گوش می دادم و یادمه یه جورایی از هر کس تو ماشین بود فاصله گرفته بودم، تا وقتی می خونمش تو دنیای کوچیک خودم باشم. وقتی تمومش کردم چی کار کردم؟ به نظرم فقط کتاب رو گذاشتم پایین و به گوش دادن به موسیقی ادامه دادم. فقط به بیرون پنجره ماشین نگاه کردم، چون نمی دونستم چه کار دیگه ای باید بکنم. هنوز دارم سعی می کنم واقعاً اونو باور کنم. عجله ای لازم نداره.