از حسین در 22 بهمن 1386، ساعت: 1:51 ق.ظ، دسته: رولینگ
جی.کی.رولینگ نویسنده هری پاتر، مصاحبه جدیدی با روزنامه اسپانیایی زبان El Pais انجام داده است که در آن درمورد موضوعات جدیدی مثل مجموعه کتاب هایش، الهاماتش؛ قهرمانان زندگی واقعی و حتی انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده صحبت شده است. قسمت سوم و آخر متن ترجمه فارسی این مصاحبه مفصل و جدید را می توانید در ادامه خبر مطالعه کنید.
توجه داشته باشید که ممکن است بعضی مطالب مطرح شده در این مصاحبه مناسب افراد زیر ۱۸ سال نباشد.
قسمت سوم از مصاحبه طولانی و جدید جی.کی.رولینگ با روزنامه اسپانیایی زبان را می توانید در ادامه خبر بخوانید.
قسمت دوم این مصاحبه را در اینجا مطالعه کنید و قسمت اول را هم در اینجا.
بقیه در ادامه خبر…
قسمت سوم (آخر) تکمیل کننده دو قسمت قبلی است، در واقع صحبتهایی است که توسط روزنامه در سمت چپ مقاله قرار گرفته اند.
در رابطه با اسکات فیتزجرال:
س: برای این الکل مصرف می کرده که خودش رو پیدا کنه، تا تنها باشه؟
ج: بله، ولی شریکی که انتخاب کرده چیزهای زیادی میگه. کسانی که محرم خودمون دونستیم و خیل بهشون میگیم که چه کسی هستیم. اون نمی تونست با همسرش “زلدا” زندگی آرامی داشته باشه. اون تصمیم گرفته در کنار کسی باشه که گاهی نوشتن رو براش غیرممکن می کنه. وقتی که نوبت به خلق کردن می رسه، اون آرامش ضروری رو نداشت.
در رابطه با عکس هیلاری کلینتون روی روزنامه تایمز:
س: گریه می تونه نوعی خنده باشه؟
ج: می تونه باشه، و در این مورد، بعد از خوندن مقاله، میشه فهمید اون اشک، در حقیقت اشک شادی بوده.
س: روحهای ما که به اطراف پرواز میکنند، به دنبال چه هستند؟
ج: این سؤال بزرگیه، ولی امیدوارم که مجبور نباشیم برنگردیم! من نمیخوام برگردم!
پس از عنوان کردن نیاز به خواندن نقدها:
س: و واقعاً می تونستید این کار بکنید؟
ج: بله، نترسیدن از منتقدان یا نظرشون در مورد من خیلی خوبه. من چیزی رو که میخواستم نوشتم. وقتی کتاب هفتم رو تموم کردم، با خودم فکر کردم که این بهترین کتابی بود که نوشتهم. کتابی بود که میخواستم بنویسم. از این کتاب بیش از بقیه راضی بودم. با خوندن نقدها، چه اتفاقی میافته؟ این کتاب نوشته شده، دیگه کاری از دستم بر نمیاومد، اما حالا میتونم به خودم اجازه بدم که به گذشته نگاه کنم و اتفاقی میافته که همین الان گفتی: بزرگترها شروع میکنن به خوندن کتابها برای بچههاشون و بعد خودشون تنهایی بقیه رو میخونن. هیچ چیز لذتبخشتر از این نیست که بشنوم مردم میگن تمام خانواده کتابها رو با هم میخونن. این رو خیلی زیاد شنیدم. اونا یک فصل رو با هم میخونن و بعد دوباره جمع میشن تا فصل بعدی رو بخونن. باورنکردنیه، نه؟ خیلی از خانوادهها به من گفتن که این کارو میکنن و این تا سطح زیادی لذتبخشه. کتابها یک کار اجتماعی شدهن.
س: این کار رو با جسیکا انجام دادی؟ این کارو با بقیه خانواده انجام میدی؟
ج: جسیکا چهارده سالشه و یکی از طرفدارهای پر و پا قرص هریه.
س: بعد از این که کتابها رو خوند بهت چی گفت؟
ج: ازم پرسید که چرا این کارو کردی، چرا این کارو نکردی، و جواب من هم این بود: این همون طوریه که باید باشه. بله، گاهی اوقات جواب روشنه، مثلاً بعضی چیزها به عنوان مکانیزمهای ادبی ساخته شدهن، عناصری که به داستان کمک میکنن. در بقیه موارد، توضیح روند نوشتن داستان سختتره. این طوری نوشتم چون این طوری به ذهنم رسید. بعضی وقتها طوری می نویسم که انگار چیزی یا کسی اونو بهم میگه.
س: میتونستین بهش توضیح بدین که اون چیز چی بوده؟
ج: جواب های بسیار زیادی برای اون سؤال وجود داره. میتونستم بگم: “خودم بوده، ضمیر ناخودآگاهم بود.” بله، ضمیر ناخودآگاهم بود، پس چیزی که نوشتم از تمام کارهایی که کردم و افرادی که در ذهنم هستن نشأت میگیره. یا میتونستم بگم میوس (الهه شعر و موسیقی) بوده، و دوست دارم فکر کنم میوس بوده، چون این بدان معنیه که نویسنده از منشاء چیزی که مینویسه آگاه نیست، یا حداقل کاملاً از اون آگاه نیست، و می دونم برای کتابهای هری پاتر کلمهی مبتذلیه، ولی اونا جادویی هستن.
س: این بدین معنیه که همون اتفاقی برات افتاده که موقع نوشتن “پدرو پیرامو” برای “جان رالفو” افتاد چون نتونست اونو توی قفسه کتابش پیدا کنه.
ج: من عاشق این داستانم و حقیقت داره، در مورد من دقیقاً همین طوره، نه تنها چیزی رو که میخواستم ننوشتم، بلکه در اون لحظه چیزی رو که نیاز داشتم نوشتم.
در رابطه با شهرت و زندگی در ملاء عام:
س: مردم اغلب به جوانب زندگی تو توجه میکنن که چقدر ثروتمندی، ولی به ندرت میگن که تو یک انسان هم هستی؛ انگار تو رو با یه چوبدستی جادویی میبینن، مثل هری پاتر.
ج: بله، متأسفانه همین طوره. در مورد قدرت خیلی جالبه، چون من در واقع چه نوع قدرتی دارم؟ وقتی اسمم رو توی فهرستهای قدرتمندترین مردم میبینم، اغلب اوقات این طور نیست، در این مورد فکر میکنم. قدرت چیزی نیست که من بخوام و درضمن، اونو ندارم. بله، من ثروتمندم. پول زیادی به دست آوردم، که به خاطرش متشکرم، ولی همینه که هست. وقتی مردم نزدیک میشن و میپرسن چقدر پول دارم… یک روز توی خیابون بودم که یک زن اومد پیشم و ازم پرسید که جی.کی.رولینگ هستم، من گفتم بله. بعدش اون گفت: “هر چیزی که داری حقت هست.” فکر نکنم منظورش پول بود، و وقتی کسی اینو بهت بگه فوقالعادهس؛ اما فکر میکنم که فکر دائم به پول در تمام دنبا هست، اینجا توی انگلیس ما فهرستهایی داریم، میلیونها فهرست، افراد ثروتمند بالای ۴۰ سال، زیر ۴۰ سال که من دیگه از این دسته نیستم چون ۴۲ سالهام… نسبت به ثروت یک وسواس وجود داره که نمیدونم در اسپانیا هم همین طور هست یا نه.
س: خوشحالی؟
ج: خیلی بیشتر از قبل.
س: موفق شدید از چه چیزی خلاص بشید؟
ج: از پیرتر بودن و پذیرفتن و دانستن شخصیتم راحت شدم. وقتی بیست ساله بودم و در تمام این دههها اوقات بدی داشتم، فکر میکنم این اتفاق برای خیلیها میافته، فقط این موضوع رو نمیگن. من اشتباهات زیادی کردم؛ بعضیهاشون خیلی بد بودند. حالا احساس اطمینان بیشتری میکنم.
س: فانتزی در ادبیات انسانها رو کامل میکنه.
ج: بله، درسته. انسانها به فانتزی و جادو احتیاج دارن. ما به معما احتیاج داریم. فرانک فریزر میگه در دین انسان به خدا متکی هست، اما در جادو انسان به خودش متکی هست، که به ما اجازه میده ظرفیت انسان و جادو رو اندازه بگیریم که یه وجود کامل میشه. جادو یک وجود انسانی رو دربرداره، در کتاب ۶ نخست وزیر به وزیر سحر و جادو میگه: “شما میتونید جادو کنید! مطمئناً میتونید هر چیزی رو سروسامون بدید!” و وزیر جواب میده: “بله، مشکل ما اینه که طرف مقابلمون هم میتونه جادو کنه. ما به جادو احتیاج داریم و من به هر دلیل از این دفاع میکنم. جادو بخش مهمی از ادبیاته و برای همینه که همیشه باید اونجا باشه.
س: در کتاب ششم هری به دامبلدور میگه: “این واقعیته؟ یا همهی اینا توی ذهنم اتفاق افتاده؟”
ج: و دامبلدور میگه: “معلومه که اینا داره توی ذهنت اتفاق میافته، ولی کی گفته در این صورت نمیتونه واقعی باشه؟” این دیالوگ سرنخه؛ من هفده سال صبر کردم تا این صحبتها رو بنویسم. بله، درسته. من تمام این مدت کار میکردم تا این دو عبارت رو بنویسم؛ نوشتن ورود هری به جنگل و این صحبت.
س: و گاهی اوقات، هری در دنیای واقعیه.
ج: معلومه. داشتن روشنایی و تاریکی مهمه، این مکانیزم خیلی متداولیه، ولی برای اینه که بتونیم از میان این جهان راه عبوری باز کنیم و وجود ظالم و ستمگر تاریکی رو اضافه میکنه. همین طور که داستان پیش میرفت چیزی که امیدوار بودم بهش برسم این بود که دورسلیها تبدیل به چیزی خندهدار بشن. همین طور که سن هری بیشتر میشه و قدرت و اعتماد به نفس بیشتری به دست میاره، خودش رو با دورسلیها نزدیکتر میبینه، و جای تاریکی و بدی دقیقاً همون دنیای روشنایی و جادو قرار میگیره. این خانواده از ظلم کردن به مضحک بودن تبدیل میشن و در کتاب هفت وقتی ما میفهمیم که خالهاش زن حسود و حتی از دید هری شکست خوردهای بوده، این موضوع احساسی میشه.
س: ویراستار اسپانیایی ازم خواست که ازت در مورد وفاداری خانواده غیرجادویی دورسلی بپرسم.
ج: خیلی خب، پس باید یه کتاب هشتم بنویسم. (میخندد) در واقع، فکر کردم ضروری نبود که در مورد دورسلیها بنویسم. فکر کردم خواننده میتونه بفهمه که از اونا محافظت میشه و مفی هستن. وقتی طرفدارها اینو ازم میپرسن بهشون میگم که به لطف آخرین ملاقات هری و دادلی اونا میتونن سعی کنن با هم دوست باشن، که کارت تبریک کریسمس برای هم بفرستند و هر از چند گاهی همدیگه رو ببینن. این ناجوره، ولی سعی میکنن، چون موضوع ارتباط داشتنه. اونا هیچ وقت نمیتونن دوستان خوبی برای هم باشن، ولی سعی می کنن با هم دوست باشن… دادلی میدونه که هری جونش رو نجان داده. خب، در واقع اون فکر میکنه جونش رو نجات داده، ولی هری روحش رو نجات داده.
س: زخمهای بیشتری در زندگی تو، در زندگی هری هست؟
ج: اگر منظورت اینه که کتابهای دیگری مینویسم یا نه، جواب بله هست… ولی در مورد هری، من کاری کردم که در وزارتخونه کار کنه، من این احتمال رو میدم که قسد از بین بره، و اینو در اون مبارزه نهایی میبینم، ولی اون پدر میانسالی شده که توجهش به فرزندانشه که مدرسه رو به خوبی بگذرونن.
س: در دنیای واقعی. از چوبدستی جادویی استفاده نمیکنه؟
ج: نه، همیشه با چوبدستیه.
س: خودت اون چوبدستی جادویی رو نداری؟
ج: همون میوس نیست؟
س: هنوز هم با یه خودکار مینویسی؟
ج: همیشه.
س: شاید اون چوبدستیه؟
ج: آره، شاید باشه… و ببین: از بس که از چوبدستی استفاده کردم انگشتم خراب شده.
س: یه بار گفتی که مثل هری سنگ زندگی مجدد رو انتخاب میکنی.
ج: و اشتباه میکردم… فکر میکنم وقتی چیزی بمیره به جای دیگری تعلق داره، هر کس مسئولیتی نسبت به دیگری داره. من نسبت به بچهام مسئولیت دارم و اگه سعی میکردم کسی رو از مرگ نجات بدم، برای اونا خوب نیست. مسئولیت من نسبت به فرزندانم هست و آیندهشون. زندگی مجدد وسوسهی بزرگیه ولی خطرناکه.
س: شاید نوشتن نوعی سنگ زندگی مجدد باشه.
ج: بله، البته. ولی فکر میکنم وقتی که میخوای بنویسی تا یک رؤیا به حقیقت بپیونده میفهمی. اگه درست مثل اونه پس، برای من، نوشتن ارزشش رو از دست میده. توضیح فانتزی خود آدم، مثل خلق یک دنیا نیست.