از امید در 06 مرداد 1388، ساعت: 11:41 ق.ظ، دسته: فیلم 6 "هری پاتر و شاهزاده دورگه"
راجر ایبرت (Roger Ebert) منتقد معتبر و مشهور سینماست که بیش از ۴۰ سال است به این حرفه مشغول است. یک پزشک در معرفی او نوشته است: “اگر از علاقمندان سینما باشید ، احتمالا نام راجر ایبرت را شنیدهاید و در مجلات سینمایی خواندهاید که بارها سایر منتقدان به نقدهای وی استناد میکنند و در بسیاری موارد نوشتههای وی مرجعی برای تحلیلگرهای سینماست.”
مجددا به لطف آقای “فرید عباسی” یکی دیگر از نقدهای فیلم سینمایی هری پاتر و شاهزاده دورگه را می توانیم به فارسی بخوانیم و این بار از معتبرترین منتقد سینما، راجر ایبرت…
برای خواندن این نقد به ادامه مطلب مراجعه کنید.
هیجانانگیزترین صحنه در «هری پاتر و شاهزاده دورگه» در یکی از غارهای زیرزمینی با برکههای متعدد و قایقی بدشگون برای رد شدن از این طرف برکه به آن طرف است (که این قایقها با فیلم «شبحی در اپرا» مشهور شدند)، به وقوع میپیوندد. ابتدا به گمانم – -قایقی در کار نبود! اما سپس یکی افتان و خیزان پدیدار شد. شاید اگر در فیلم دیگری بود آن را ریشخند میکردم اما در این فیلم نکته مهمی در آن نهفته است.
بله، ششمین قسمت هری پاتر اثری تاریکترو شومتر است با فرجامی هشدارگونه بدان منزله که هری و دوستانش خودشان را به درون بد مخمصهای انداختهاند.
همیشه در فیلم، مابین صحنه های روزهای شاد هری در مدرسه هاگوارتز و تهدیدهای هراسناک ولدمورت جدایی وجود داشت. مسلما کسب مهارت برای شکست لرد سیاه به زمان بیشتری نسبت به تمرین های کوییدیچ نیازمند است.
در یکی از صحنههای اولیه، هری (دانیل رادکلیف) را شب دیروقت در کافهای زیرزمینی در لندن میبینیم که مشغول به خواندن نسخهای از روزنامه پیام امروز است که ذهن او را به سمت سوالی سوق میدهد: آیا هری همان «پسر برگزیده» است؟ در پایان فیلم،در مییابد که او خودش همان «پسر برگزیده» است و در واقع، به این خاطر «پسر برگزیده» شده است که با ولدمورت به مقابله بایستد.
خدمتکار جوان و زیبارو و شیرینی که به سمت هری میآید، با گپی کوتاه او را مطلع میسازد که ساعت یازده از محل کار خارج میشود، اگرچه هری این سوال را فقط با اشارات چشم از او پرسیده بود. قرار بر این است که آن خدمتکار جوان در ایستگاه قطار منتظر او بماند اما «پسر برگزیده» میبایست به مافوقش یعنی دامبلدور (مایکل گامبون) که کاری را به او سپرده است، جواب بدهد. حال او یا باید سوار اولین قطار شود و به نزد دامبلدور باز گردد یا اینکه آن شب را با دخترک سر کند. من شخصا اگر این دختر شیرین را (که به گمانم اسمش الریسا گالاهر است) در دو قسمت بعدی هری پاتر نبینم، سرخورده خواهم شد.
دیگر برای هری زود نیست اگر بخواهد مثل فیلم «گرگ و میش» حق برقراری روابط عاشقانه داشته باشد، بخصوص از زمانی که دیگر او و دوستانش به ویژه رون ویزلی بیچاره، قطعا به بلوغ کامل رسیدهاند و نوجوانی را رد کردهاند. حتی هماکنون بنظر میرسد که او حتی از فکر کردن به همآغوشی با خواهر رون یعنی جینی (بانی رایت) لذت میبرد. بله، همان هری کوچولوی سابق چشم گردویی به یکی از پسران باسابقهی مدرسه هاگوارتز تبدیل میشود.
دیوید ییتس کارگردان فیلم این گذار را با زیرکی کامل نشان میدهد. در یکی از این صحنهها هاگوارتز را میبینیم که تیرهتر، ترسناکتر و بدشگونتر از قبل دیده میشود. آن راهروهای دلباز اکنون با گذرهایی تاریک و غمانگیز جا عوض کردهاند و در اواخر فیلم شاهد آن هستیم که سرنوشتی توصیفناپذیر گریبانگیر سالن غذاخوری آنجا میشود که باعث و بانیاش بلاتریکس لسترنج (هلنا بونهام کارتر) است که اساسا در ظاهر به عنوان یک عامل مخرب عمل میکند اما شکی در آن نیست که اهداف شومتری در سر دارد.
امری که در ابتدا دامبلدور هری را بدان گماشت، رفتن به لندن برای دیدار با پروفسور هوریس اسلاگهورن (جیم برادبنت) است که از زمانی که هاگوارتز را ترک کرده است، خلوت را پیشه ساخته اما حال مصرانه در پی ِ خلوتگزیدن با خاطرات دانش آموز جوانی به اسم تام ریدل است که هدفش از بزرگ شدن آن بود که اسمش روزی تداعی کنندهی مرگ باشد. دامبلدور امیدوار است آنها بتوانند راز نابودی ولدمورت را بیابند و به همین دلیل است که خود را در غارهای زیرزمینی مییابند. هر وقت که «کلید» نابودی ولدمورت پیدا شد، من به شما قول میدهم که ماجرا را بیشتر از این لو ندهم و به این عبارت اکتفا کنم که «ادامه دارد.»
در فیلم دو داستان موازی وجود دارد. یکی متمرکز بر روابط نزدیک هری با دامبلدور برای به دام انداختن ولدمورت است. و دیگری شامل بقیه ماجراست: عشق و لاسزنی، کوییدیچ، روابط مابین یک سری کاراکتر آشنا (هاگرید، اسنیپ، مکگوناگال، وورمتیل، لوپین، فیلچ، فلیتویک و مالفوی که اسمش در فرانسه به معنی «سرنوشت شوم» است).
اغلب این کاراکترها همانی هستند که قبلا بودند. به کاراکتر اسنیپ که آلن ریکمن آن را بازی میکند دیالوگ بیشتری داده شده است و بگمانم به این خاطر بوده که ریکمن دیالوگ ها را با حسی هراسانگیز بر زبان میراند. کاراکتر رادکلیف یعنی هری پاتر، مثل همیشه کاراکتری محکم و ملالآور است؛ قهرمان بودن در میان چنین افرادی ساده نیست. مایکل گامبون در هیبت دامبلدور، که برای فردی در سن و سال او قطعا حقههای زیادی در چنته دارد، همیشه آماده حرافی است.
من این قسمت هری پاتر را تحسین میکنم. آغاز و سرانجام خوبی دارد و طراحی هنری شگفتانگیز و فیلمبرداری چشمنوازی را در خود دارد. هری بر فراز منارهای کوچک با آه میگوید :«تازه دارم میفهمم که اینجا چقدر قشنگه». این نسخه برای طرفداران همیشگی هری پاتر قطعا خوشایند خواهد بود و از آن لذت میبرند اما برای کسانی که اولین بار است همراه میشوند، ممکن است با حالتی گیج و با سوالهای فراوان از سالن سینما برخیزند.
مترجم: فرید عباسی – اختصاصی دمنتور