از در 31 شهریور 1389، ساعت: 11:42 ب.ظ، دسته: نقل قول

نقل قول روزانه دمنتور تا یادگاران مرگ: ۵۷ روز مانده

تنها ۵۷ روز به اکران فیلم سینمایی هری پاتر و یادگاران مرگ باقی مانده است. سایت انگلیسی زبان TLC در ابتکاری تصمیم گرفته هر روز نقل قول هایی از بخش اول هری پاتر و یادگاران مرگ را بنویسد تا رسیدن به روز اکران کاربران با هم در مورد آن گفتگو کنند.

– هری، اگه گفتی چی شده؟
این تانکس بود که از محل نشستن بر روی ماشین لباسشویی انگشت های دست چپش را برای هری تکان تکان می داد و حلقه ای در انگشتش می درخشید.
– ازدواج کردین؟
هری این را گفت و نگاهش را از او به لوپین انداخت.
– متاسفم که نشد تو هم باشی، هری، خیلی بی سر و صدا بود.
– خیلی عالیه. مبارک…

فصل چهارم: هفت پاتر
عکس رنگی این مطلب متعلق به وب سایت جادوگران می باشد.

نظر شما چیست؟
– لوپین در ۳۸ سالگی کشته شد و تانکس هم در ۲۵ سالگی… بعد از خواندن صحنه کشته شدن آنها چه احساسی داشتید؟



۳۷ دیدگاه
  1. (در ۱۰ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۶:۱۶ ب٫ظ)

    نزدیک بود گریه کنم،آخه دلم واسه بچشون سوخت.

  2. Avatar photo
    (در ۰۳ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۸:۵۸ ب٫ظ)

    ناراحت شدم و دلم برای تدی سوخت.

  3. Avatar photo
    (در ۰۲ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱۲:۴۶ ب٫ظ)

    درود

    مرگشون خیلی ناراحت کننده بود! یک جان فشانی دیگه در راه مبارزه با ولدمورت!

    بدرود

  4. Avatar photo
    (در ۰۲ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱۲:۳۷ ب٫ظ)

    از دست رولینگ عصبانی شدم!!!

  5. Avatar photo
    (در ۰۲ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱۱:۱۸ ق٫ظ)

    از بازی روزگار دلم گرفت.خیلی غمگین شدم.

  6. (در ۰۲ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۵:۱۰ ق٫ظ)

    سلام به همگی
    من خیلی نارحت شدم واقعا آنها برای هری خیلی زحمت کشیده بودند ولی دیگه قدرتشون تمام شده بود که دیگه نتونستند محافظت کنند که به همین دلیل زود کشته شدند مثل دامبلدور.

  7. (در ۰۲ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۰:۳۸ ق٫ظ)

    راستى من سر سن ها یه خرده قاطى کردم چون نمیدونم رو چه حسابى ولى فکر میکردم تو کتاب ۵ تانکس ۱۹ سالش بود. تو کتاب همچین چیزى ندیدید دوستان؟؟؟
    و در ضمن چون جیمز و ریموس همسن بودن جیمز باید در۲۲سالگى مرده باشه نه؟!؟؟. S.O.S. کمک!!!!!! 

  8. (در ۰۲ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۰:۳۰ ق٫ظ)

    خوب فاجعه بود. از دست رولینگ خیلى عصبانى شدم و خیلى به نظرم بى رحم اومد. آخر کتاب احساس میکردم خیلى بهمون لطف کرده که خود هرى و رون و هرمیون رو زنده نگه داشته!!! آخه درسته که لوپین هم باید میرفت پیش دوستاش ولى تازه به هم رسیده بودند! تدى هم بیچاره مثل هرى شد.
    آخه دابى و هدویگ و کالین کریوى و ((فرد)) بهت چیکار داشتند، رولینگ؟؟؟!!!؟؟؟!!

  9. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱۱:۱۷ ب٫ظ)

    خیلی ناراحت کننده بودولی من بیشتر دلم واسه پسرشون تدی خیلی سوخت اونم مثل هری یتیم شد

  10. Avatar photo
    (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۹:۵۹ ب٫ظ)

    به نظر منم قابل پیش بینی بود…هر 4 تا دوست باید میمردن و کشتن لوپین وتانکس بعد از به دنیا اومدن بچه شون ولدمورت رو خیلی بدتر از همیشه نشون داد…
    ولی احساسی که هری داشت بدتر از همه ش بود…خیلی بدجوره که آدم فکر کننه مسبب مرگ کسی شده که دوستش داشته…

  11. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۹:۴۵ ب٫ظ)

    مرگ هایه کتاب 7 به آدم فرصت عکس العمل نمی داد، تو گیر و دار داستان خیلی سری یکی میمرد، لوپین و تانکس هم تیر خلاص بود. مخصوصا لوپین، از دوستای سابق فقط اون مونده بود. هیچی، خفن بغض کردم.

  12. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۹:۴۱ ب٫ظ)

    غم انگیز
    ممنون

  13. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۷:۵۳ ب٫ظ)

    مرگشون یه جور خاصی بود، تو اون شلوغی و گیر و دار یه دفعه خوندیم که جنازه اونها هم کنار بقیه هست!!! یه جور شوک بود، به نظر من خانم رولینگ دیگه زده بود به سیم آخر، اما از نظر من مرگشون قابل پیشبینی هم بود دقیقا همون موقعی که لوپن از هری خواست تا پدرخوانده بچشون بشه. اما فکر نمیکردم مرگشون این مدلی اعلام بشه، هرچی باشه شخصیتهای خیلی تاثیر گذاری بودن تو کل داستان

  14. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۷:۳۸ ب٫ظ)

    برای مرگشون خیلی زود بود آخه تازه بچه دار شده بودن بیچاره ها
    وقتی می خوندم موهام سیخ شد باور نمی کردم دوسه بار خطو خوندم تا برام جا افتاد خیلی ناراحت کننده بود!

  15. Avatar photo
    (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۶:۵۰ ب٫ظ)

    خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم…وقتی داشتم اون قسمتو میخوندم مو های تنم سیخ شدن…مثل بقیه براشون گریه کردم…
    ولی تو کتاب هفتم بیشتر از همه از مرگ فرد و بعدشم دابی شوکه و ناراحت شدم…
    وااای…مودی هم که جای خودشو داشت…
    ممنون

  16. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۶:۲۹ ب٫ظ)

    کباب شدم ……اخه هم دؤ تاشون جوون بودن هم اینکه تازه ازدواج کرده بودن……..و هم اینکه یه روز خوش تو زندکیشون ندیده بودن….ممنون

  17. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۵:۲۴ ب٫ظ)

    خیلی ناراحت شدم درست مثل وقتی که دامبلدور یا سیریوس یا فرد مرد واقعا ناراحت شدم!

  18. Avatar photo
    (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۳:۵۹ ب٫ظ)

    خوب من ناراحت شدم خیلی خیلی ناراحت شدم ………..
    من میرم واسه کشته شدگان گریه کنم

  19. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۳:۵۳ ب٫ظ)

    خب خیلی ناراحت کننده بود. مخصوصا این که تدی لوپین تنها میشد.اما اگه بخوایم منصفانه به مرگ های کتاب هری پاتر فکر کنیم همشون همین طوری بودن نه؟؟؟ جیمز…لیلی….سیریوس….دامبلدور…فرد…..
    قبول دارین؟؟

  20. Avatar photo
    (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۳:۴۰ ب٫ظ)

    هیچی.من بیشتر واسه فرد ناراحت بودم

  21. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۳:۱۸ ب٫ظ)

    اولش فکرکردم اشتباه خوندم ولی بعد……این قسمت کتاب واقعا غیر منتظره وتلخ بود اصلا فکرشم نمیکردم . خنده داره ولی مثل این بود که انگاردوتا از دوستامو از دست داده باشم وحشتناک بود.

  22. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۲:۰۸ ب٫ظ)

    واقعا ناراحت شدم!

  23. Avatar photo
    (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱۲:۳۷ ب٫ظ)

    اصلا فکرشم نمیکردم فکر کردم اشتباه خوندم.

  24. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱۲:۰۷ ب٫ظ)

    می خواستم برم ولدمورت رو بگیرم خفش کنم.

  25. Avatar photo
    (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱۲:۰۵ ب٫ظ)

    ناراحت شدم.

  26. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۲:۲۰ ق٫ظ)

    ناراحت کننده بود، همین

  27. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۲:۰۷ ق٫ظ)

    خیلی غم انگیز بود.

  28. Avatar photo
    (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۵۹ ق٫ظ)

    من شوکه شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فقط گریه میکردم

  29. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۴۸ ق٫ظ)

    فکر میکنم خانم رولینگ به صورت خیلی غیر منتظره مرگ لوپین و تانکس رو اعلام کرد
    من که خیلی ناراحت شدم و دلم به حالشون سوخت چون تازه بچه دار شده بودن

  30. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۳۷ ق٫ظ)

    من یادم نیس. تو کدوم فصل مردن؟؟؟؟؟

  31. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۲۵ ق٫ظ)

    واقعا احساس بدی بم دس داد………………انصاف نبود با اون همه خوبی بمیرن……مردی که مبارزه با دیوانه سازارو یاد هری داد………………..حیف شد…

  32. Avatar photo
    (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۲۳ ق٫ظ)

    سلام
    خیلی دردناک بود من هر دو کاراکتر رو تو داستان خیلی دوست داشتم هم ریموس هم تانکس رو وقتی ریموس هری رو به عنوان پدر خوانده بچش انتخاب کرد واقعا درک کردم که ریموس چقدر جیمز و هری رو دوست داشته اما چیزی که خیلی قشنگ بود این بود که پایان این ماجرا سه نفر با سربلندی دوباره کنار هم قرار گرفتن سه تا دوست خیلی خیلی صمیمی جیمز سیریوس و ریموس !!!
    مرسی

  33. Avatar photo
    (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۱۳ ق٫ظ)

    سلام سلام
    راستش اولش هنگ کردم..ضرورتی نداشت که اینا اینجوری شن…بعدشم گریه م گرفت..خیلی غمناک بود…

  34. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۱:۰۴ ق٫ظ)

    نمی تونستم باور کنم… لحظه ی وحشتناکی بود. به مدت کوتاهی خشک شدم سرجام.

  35. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۰:۴۹ ق٫ظ)

    وقتی خوندمش تمامه بدنم یخ زد!! اصلا باورم نمی شد! دلم بیشتر از همه واسه تد سوخت

  36. (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۰:۰۵ ق٫ظ)

    با سلام و درود به عاشقان هری پاتر.
    یکی از غم انگیز ترین صفحه ها بود من در ان صفحه به گریه افتادم

  37. Avatar photo
    (در ۰۱ مهر ۱۳۸۹، ساعت: ۰:۰۲ ق٫ظ)

    حس غمی وحشتناک همراه با نفرت وانزجارازولدمورت ومرگخوارانش


امکان ثبت دیدگاه برای این مطلب غیر فعال شده است.

جستجو در سایت

عبارت یا کلمه مورد نظر خود را وارد کنید:

اشتراک خبرنامه

نشانی email خود را وارد کنید:

 


جهت لغو اشتراک خبرنامه، در پایین ایمیل های ارسالی، روی عبارت Unsubscribe کلیک کنید.