از امید در 27 خرداد 1390، ساعت: 6:20 ب.ظ، دسته: نقل قول
دلتون برای دیروز تنگ شده که از هیجان همه دچار تشنج شده بودند؟!
نوبتی هم باشه، باید به قولی که دادیم برسیم و نقل قول های دوستان عزیزی که زحمت ارسالش رو کشیدند رو با هم بخونیم.
فقط کاش این دوستان نام فصل و کتاب را هم ذکر می کردند:
بهاره عاشوری
– هری نباید تا آخرین لحظه تا وقتی که لازم نیست چیزی بفهمه،وگرنه چطور می تونه قدرت کاری که باید انجام بده داشته باشه؟..خوب گوش کن سوروس بعد از مرگ من یه زمانی میرسه که ولدمورت از جون مارش می ترسه.اگر زمانی برسه که ولدمورت مارش رو دیگه نفرسته که دستوراتش رو انجام بده و در عوض اونو ایمن کنار خودش زیر محافظت جادویی نگه داره اون موقع فکر می کنم گفتنش به هری ضرری نداره.
دامبلدور نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست.
– بهش بگو اون شبی که ولدمورت می خواست اونو بکشه،وقتی که لیلی جونش رو مثل یه سپر بین اونا قرار داد نفرین کشنده برگشت و تکه ای از روح ولدمورت جدا شد و در روح تنها موجود زنده ای که در اون خونه ی در حال ریزش بود جا گرفت.بخشی از ولدمورت در هری زندگی میکنه و این باعث میشه که اون قدرت صحبت کردن با مارها رو داشته باشه و رابطه ای با ذهن ولدمورت داشته باشه که تا حالا متوجهش نشده و تا وقتی این تکه روح توی هری باقی بمونه ،لرد ولدمورت نمی میره…هری پاتر و یادگاران مرگ – جلد ۲، فصل ۳۳
زهرا جی.
اسنیپ به زمزمه گفت : به من …. نگاه…. کن
نگاه آن چشمان سبز به دو چشم سیاه افتاد و لحظه ای بعد ، گویی در ژرفای آن چشمان سیاه چیزی از میان رفت و آن ها را خالی و خیره و مات کرد.
دستی که هری را گرفته بود به زمین افتاد و اسنیپ دیگر حرکتی نکرد.
سامی پاتر
در تاریکی شب نسیمی لابه لای پرچین های آراسته ی پریوت درایو می وزید و هیچ کس گمان نمی کرد وقایع غیر منتظره ای در شرف وقوع باشد.هری در خواب غلتی زد و دست کوچکش را کنار نامه گذاشت.او نمی دانست چه شخصیت منحصر به فرد و مشهوری است.نمی دانست چند ساعت دیگر با صدای جیغ خانم دورسلی که برای برداشتن شیشه های شیر در ورودی را باز می کند بیدار خواهد شد.نمی دانست در چند هفته ی آینده دادلی،پسر خاله اش،او را نیشگون می گیرد،سیخونک می زند و آزار می دهد.او بی هیچ دغدغه ای خوابیده بود.و حتی نمی دانست که در همان لحظه مردم در سراسر کشور پنهانی به جشن و سرور پرداخته اند و آهسته به هم می گویند:زنده باد هری پاتر…پسری که زنده ماند.
هری پاتر و سنگ جادو-ترجمه ویدا اسلامیه.
مودی چشم باباقوری (فینکس بلاگ)
هری چشمهایش را تنگ کرد و در تاریکی به اطرافشان نگاهی انداخت.از قرار معلوم،کمی آن طرف تر،در زیر پهنه ی آسمان پر ستاره،خانه ای ویلایی بودو به نظرش رسید که جنب و جوشی را در بیرون آن می بیند.
-دابی،ویلای صدف اینه؟
هری آهسته این را زمزمه کردو دو چوبدستی را که از خانه ی مالفوی آورده بود آماده نگه داشت تا در صورت لزوم بتواند بجنگد.آنگاه پرسید:
به جای درستی اومدیم؟دابی؟
هری سرش را برگرداند.جن خانگی کوچک در یک قدمی او ایستاده بود.
-دابی!
جن خانگی کمی تلو تلو خورد و تصویر ستارگان آسمان در چشم های درشت و درخشانش افتاد.دابی و هری ،با هم،به دسته خنجر نقره ای نگاه کردند که از سینه ی پر تلاطمجن خانگی بیرون زده بود.
-دابی-نه-کمک!کمک!
هری او را گرفت و به پهلو روی سبزه های خنک خواباند.
-دابی،نه،نمیر،نمیر…
نگاه جن خانگی او را یافت و لبهایش در تلاش برای بر زبان آوردن این دو کلمه لرزید:
-هری….پاتر…
هلف بلاد پرنسس
– اگه توی اسلیترین بیفتم چی؟
زمزمه ی آلبوس فقط به گوش پدرش می رسید و هری می دانست که فقط لحظه ی جدایی می توانست او را وادار کند که ترس عمیق و شدیدش را بروز بدهد.
هری روی زمین چمباتمه زد و صورتش کمی پایین تر از صورت آلبوس قرار گرفت. از میان سه فرزند هری، فقط آلبوس چشم های لی لی را به ارث برده بود. هری با صدای آهسته ای که هیچ کس جز جینی نمی توانست بشنود جواب آلبوس را داد و جینی به قدری تدبیر و درایت داشت که وانمود کند حواسش به دست تکان دادن برای رز است که دیگر سوار قطار شده بود. هری به آلبوس گفت:
– آلبوس سیوروس، ما اسم دو نفر از مدیران هاگوارتز رو روی تو گذاشتیم و یکیشون که اسلیترینی بود شاید شجاع ترین مردی بود که در تمام عمرمدیدم.
– ولی حالا فرض کنیم که….
– در این صورت گروه اسلیترین صاحب یه دانش آموز عالی و ممتاز می شه، درسته؟ برای ما هیچ اهمیتی نداره، آلبوس. ولی اگه برای تو مهم باشه می تونی به جای اسلیترین، گریفندور رو انتخاب کنی. کلاه گروه بندی انتخاب خودتو هم در نظر می گیره.
– جدی؟
هری گفت:
– برای من که این کارو کرد.
برای فردا هم نقل قول لازم داریم! همین الان شما هم بفرستید… نام خودتون و نام فصل و کتاب را فراموش نکنید. آدرس: info@dementor.ir
قشنگ بودن
تجربه جالبی برام بود خوندن جملات زیبایی که کلی خاطره دارم باهاشون از پشت مانیتور.
مرسی.
2و 4 واقعا زیبا بود تا آخر داستان فکر میکردیم اسنیپ چه آدم ظالمیه ولی افسوس وقتی فهمیدیم که دیگه بیچاره مرد .
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺎﻟﻰ بود.
خیلی احساساتی شدم واقعا گریه ام گرفت (من لوس نیست) خیلی قشنگ بود …عالی بود……دیونه کننده بود.خوب شد که همچین طرحی رو گذاشتین
دست همتون درد نکنه متن اولی که وحشتناک عالی بود باورتون نمی شه اون موقعی که داشتم این قسمت رو می خوندم حالم از خود هری هم خرابتر بود.
عالی بودن
عالی بودن
ممنون
دومی و چهارمی منو به شدت گریه میندازن…
من سر نقل قول دومی کلی گریه کردم
جالب بودن مرسی!
باحال بود.
مخصوصا مال زهرا جی.
مرسی.
درود!
من اون صحنه ای که ولدمورت مرد خیلی دوست دارم(شاید خیلی تکراری باشه)
آواتارت جالب شده.
منم به mehdi همینو گفتم.
ولی مثله این که زیاد خوشش نیومده و گفته من فراموش نمی کنم.
آقا امید میشه بگین تا چه زمانی وقت داریم نقل قول بنویسیم؟
وای چه قدر قشنگ بودند!مخصوصا لحظه مرگ اسنیپ.واقعا از کسانی که زحمت کشیدند خیلی منونم.خاطرات زیادی رو برام زنده کرد
“حالا که لردولدمورت برگشته اگه هممون دست به دست هم بدیم و متحد باشیم در اوج قدرت خواهیم بود اما اگر از هم فاصله بگیریم و متفرق بشیم ضعیف و عاجز می شیم.لرد ولمورت مهارت خارق العاده ای در تفرقه افکنی و رواج کینه و خصومت داره.ما فقط با اتحاد صمیمانه و اعتماد عمیق به همدیگه می تونیم به جنگش بریم.اگر هدف های ما یکسان باشه و قلب هامونو به روی هم بگشاییم اختلاف آداب و رسوم و گوناگونی زبانهامون هیچ اهمیتی نخواهد داشت…اگر روزی در وضعیتی قرار گرفتین که ناچار بودین از بین حقیقت و راحتی یکی رو انتخاب کنین به یاد سدریک بیفتین”
هری پاتر و جام آتش-ترجمه ویدا اسلامیه صفحه 827
Like!
بچه ها خیلی عالی بود!!
دست همتون درد نکنه!!
منم خیلی دلم میخوتد نقل قول بنویسم ولی تو خوابگاه هستمو به کتابای عزیزم دست رسی ندارم!!!
این هفته که می اومدم گفتم بیارمشونا!!!
خیلی بد شد. ولی هرکی زحمت میکشه واقعا دستش درد نکنه !!!
این دابیه؟ این قدر که روی صورتش چین و چروک نداشت.
خیلی خوب بود ممنونم…
من دارم پر میزنم که کتابارو بخونم!!!!!!!!!!!!!
پارسال همین امروز من هری پاتر و تموم کردم و بعد بدون این که بخوام اشکم در اومد احساس کردم یه قسمتی از وجودم با تموم شدن هری از بین رفت!
ولی الان که دوباره دارم میخونمش میبینم که اون تیکه داره بر میگرده و با هر سطر بزرگ و بزرگ تر میشه!
ممنون.راه قشنگی برای مرور لحظه های خاطره انگیزه…
جالب بودن…مرسی بچه ها.
با حال بود
خیلی حال کردم
مرسی از همه بچه ها و مرسی از امید جان عزیز خدایی کار همتون حرف نداره
قشتگترین خاطره های عمرم دوباره جون گرفت و تو وجودم زنده شد . خیلی برام لذت بخش و قشنگ بود
بازم ممنون و متشکر
تشکرازآقاامیدوهمه ی دوستانی که نقل قول فرستادن.
حس دوران قدیم وقتی اولین قسمتو دیدم بهم دست داد چه زود گذشت
بغض گلومو گرفته نمیتونم منتظر بمونم …ای خداااااااااا
همه باحال بودند
و همه تکراری
همیشه موقع خوندن صحنه ای که دابی میمیره یه بغضی گلومو میگیره که هرگز نمیترکه و میخواد خفم کنه
بهترین صحنه از هری پاتر و یادگاران مرکبار ه
به نظر من این ترجمه با این که یکم غلته بهتر و جالب تره
با تشکر از خانواده ی دمنتور
خیلی احساساتی شدم
دارم وسوسه می شم امتحاناتو بی خیال بشم برم دوباره از اول کتابارو بخونم(مطمئنا بعد امتحانا این کارو می کنم)
دلم می خواد دوباره با گریه های بچه ها گریه کنم با خنده هاشون بخندو
قلبم هوری بریزه پایین
هیجان بالای کتابو دوباره به خونم تزریق کنم
از سامی پاتر هم به خاطر نقل قول کتاب یک کلیییییییییی متشکرم دقیقا قسمتی که من خیلی دوست دارم.
وای من نمی دونم بعد هری باید چی کار کنم
من هری می خوام :( :( :(
این روز ها یه حس خاصی. دارم…فکر کنم رولینگ هری رو جاودانه میکنه…
همتومو دوست دارم.دمنتور مثل الف داله.به قول لونا مثل رینه که ادم کلی دوست داسته باشه…
من نقل قولمو به ایمیل دمنتور ارسال کردم.
زیبا بود ممنون
بچه ها ربطی نداره ها…ولی تعداد جغد ها بیشتر شده…
همشون زیبا بودن مخصوصا اولی صحبت های دامبلدور هیچ وقت یادم نمیره که موقع خوندن اون قسمت چقدر گریه کردم…
همشون دوسداشتنی بودن
کاش کتاب 5م دست خودم بود, حتما اونجایی رو نقل میکردم ک دامبلدور داشت برای هری توضیح میداد,بعد مرگ سیریوس تو دفتر خودش
تمام مکالماتشون مخصوصا اون جمله ای ک گفت
من از هر کسی ک از تو مراقبت کنه دفاع میکنم هری و من بیشتر از اونی ک فکرش رو بکنی مراقبت بودم
.
.
.
میدونم هر کسی واسه خودش 1 جایی رو دوس داره ولی کاش 1ی او نجاشو مینوشت!
سلام.بچه ها…شاید از نقل قول من خوشتون نیومده باشه(مرگ دابی)ولی من رو اون لحظه خیلی گریه کردم.برای همین این نقل قول رو فرستادم.اگر خوشتون نیومده ببخشید(البته به من چه،رولینگ نوشته…منظورم انتخابش بود)
نه خیلیییییی هم خود بود من عاشقشم…دستت درد نکنه…
ممنون….لطف داری
mody عزیز خیلی خوب بود،منم واسه مرگ دابی خیلی گریه کردم و متنت منو برد به اون موقع که برای اولین بار کتاب 7 رو خونده بودم!!!
یادش به خیر!
اتفاقا به نظر من متن خیلیییییی عالیی رو انتخاب کرده بود(مطمئن باش اگه نمی گذاشتینش حتما من میذاشتمش،چون واقعا دوستش دارم:) )
همشون قشنگ بودن،به خصوص مال اسنیپ
باور کنید هروقت اون قسمتو میخونم میخوام یه جوری نذارم اسنیپ بره پیش ولدمورت،یکاری کنم که زودتر هری رو ببینه اما نمی تونم،هیچ کس نمی تونه،حتی رولینگ
اسنیپ اونقدر شجاعت داشت که واسه اینکه لردسیاه کوچکترین شکی نکنه،حتی یه ذره هم مقامت نکرد
Dark Lord عزیز، می تونی از این به بعد به اینجاش که رسیدی به این فکر کنی که اسنیپ بعد از اون همه زجری که کشیده بود -عروسی لیلی، مخصوصا اینکه با جیمز بوده و بدتر از اون کشته شدنش، اونم طوری که عاملش خودش بوده- مرگ از همه چی براش بهتر بوده…. بعد از یه عمر عذاب روحی بالاخره به آرامش رسیده…. این چیزیه که من همیشه می گم به خودم – البته از گریه کردنم، مخصوصا تو فصل حکایت شاهزاده، جلوگیری نمی کنه D: _ ولی به هر حال….
ببخشید اینقدر پر حرفی کردم!
آره راست می گی
اما اسنیپ نگران این بود که نتونه ماموریتش رو انجام بده
اسنیپ فوق العاده بود، فقط همینو می تونم بگم
آره راست می گی
اما اسنیپ نگران این بود که نتونه ماموریتش رو انجام بده و ناراحتیه من از هم از همینه
اسنیپ فوق العاده بود، فقط همینو می تونم بگم
Dark Lord!
من وقتی به حرف هایی که زدی فکر میکنم،میبینم که آره!
مرگ براش بهتر بوده و مدام این رو با خودم تکرا میکنم که خودش اصلا از این که جونش رو در راه حفاظت از هری فدا میکنه ناراحت نیست،اما نمیشه گریه نکرد!
نمیشه!
مخصوصا تو این حال و هوا و اون چیز هایی که توی تریلر جدید دیدیم!
ممنون از نقل قول ها جالب بودن مخصوصآ که اکثرآ راجب شخصیت مورد علاقه من(اسنیپ) بود اون آخری رو که هری با پسرش صحبت میکنه از همه بیشتر دوست داشتم یه جورایی قدر دانی از اسنیپ بود!
خیلی قشنگ بود دست دوستان درد نکنه
ولی اقا امید نباید همش رو با هم بزاری مثلا باید روزی 2 الی 3 تاش رو بزاری که اینجوری نشه که یه روز 5 تا بزاری رداش نداشته باشین که بزارین
ولی باز هم ممنون
سلااااااام بچه ها من الان بعد از سه ساعت دانلود از کافی نت برگشتم(1080)دیگه یعنی بیرونم انداختن…فعلا نمیدونم چه طور حرف بزنم…این چی بود؟؟؟؟تریلر بود؟ یا کشنده بود؟سکته دهنده؟لال کننده؟جیغ ایجاد کننده؟مدهوش کننده؟دهن باز کننده؟خشک کننده؟دیوانه کننده؟گریه اورنده؟گنگ کننده؟منگ کننده؟خل کننده؟چل کننده؟یا چی ؟من که نفهمیدم…یکی واسم هضم کنه…
باورتون میشه فقط 6 دیقه همین طوری خشکم زده بود فقط داشتم مانیتور خالی رو نیگا میکردم؟
در مورد نقل قولا:من جایی که دابی مرد تنها جایی بود که چند ساعت گریه کردم بقیه چند دقیقه ای بود…نقل قول میفرستم…
با آخریش خیلی حال کردم
فوق العاده هست…
آقا امید…میشه اینارو به صورت یک مجموعه نگهداری کنید…و در آخر همشون رو باهم برای دانلود یا برای نمایش بگزارید؟؟؟
اگه برای دانلود بشه که خیلی بهتره…اگه همه ی اینا که در 27 روز نوشته میشه در کنار هم قرار بگیره…یه مجموعه زیبا با انواع کتابا و خاطرات هری پاتر رو میتونیم داشته باشیم…
به نظر من اگه این نوشته ها از حده کتاب ها بیشتر بشه ینی در مورد هری پاتر ولی نه فقط از کتابش…مثلا خاطرات هری پاتری نوشته بشه…مثه خاطراتی که با اتفاقات دیروز در ذهنمون جا موند و 5 روز دیگه هم خاطرات جدیدی اضافه میشه…(امید وارم منظور رو گرفته باشید)….
اسنیپ به زمزمه گفت : به من …. نگاه…. کن
نگاه آن چشمان سبز به دو چشم سیاه افتاد و لحظه ای بعد ، گویی در ژرفای آن چشمان سیاه چیزی از میان رفت و آن ها را خالی و خیره و مات کرد.
دستی که هری را گرفته بود به زمین افتاد و اسنیپ دیگر حرکتی نکرد.
بهتر از همه بود…
خیلی دلم برای کتابا تنگ شده
واقعا عالی بود و از همه ی بچه هایی که نقل قول گذاشتند ممنونم
من دومی رو دوس داشتم. یادمه اولین بار که میخوندمش داشتم از گریه کور میشدم:دی
چقد خوبه این همه آدم یه جا یه چیزو دوس داشته باشن…
نقل قول چیز خوبیه برای مرور خاطره ها
آقا امید یه سوال داشتم…چرا بعضی اوقات وقتی نظری رو ثبت میکنیم یک راست ثبت میشه ولی بعضی اوقات وقتی نظرو ثبت میکنیم اول باز بینی میشه؟
بچه ها یه سوال برام پیش اومئه چرا اسم بعضی ها آبیه مال بعضیا سفید؟
shahinpotter عزیز…اونایی که سایت یا بلاگ دارن و توی اطلاعاتشون ثبت کردن آبی میشه…اونایی که نه،سیاه…روی اسمهایی آبی کلیک کنی بلاک یا سایتشون رو میاره…
shahinpotterعزیز!
اون هایی که اسمشون آبیه،اگه روش کلیک کنی وارد وبلاگشون میشی،اما اونایی که سفیده یعنی وبلاگی ندارن یا حد اقل ادرسش رو توی شناسشون نذاشتن.
داش من اونایی که اسمشون آبیه دارای لینک سایت یا وبلاگند.مثلا اگه رو اسم من کلیک کنی میری تو وب من….
چه شانس بدی…من یه قسمت هایی از کتابارو دوست دارم از اونجایی که بعضی قسمتها رو 3 4 بار میخونم ولی حالا که میخوام بفرستم از اون همه بخش مورد علاقه م فقط چند تاشون یادمه…
همه ی متن ها قشنگ بودن…دست نویسنده هاشون که وقت گذاشتن درد نکنه…دست آقا امید هم درد نکنه که این برنامه رو راه انداخت…
دوستان روز شمار من خرابه انگار…الان که 27 روز مونده نوشته 19 روز مونده!!! باید چی کار کنم درست بشه؟؟؟اگه کسی میدونه خواهشا بگه…ممنون
تاریخ کامپیوترت رو چک کن احتمالا تاریخ کامپیوترت یراد داره
تاریخ ویندوز را به میلادی تنطیم کن
کافیه تاریخ ساعت سیستمتون رو عادی کنین..مثل اینکه مال شما تاریخش چند روز جلوست
تاریخت به میلادی باید بشه 17جوان 2011
باید ساعت کامپیوترت رو به میلادی درست کنی.
امروز 17/6/2011 یه.
منون از دمنتور و همینطور دوستانی که زحمت کشیدند ونقل قول ارسال کردند.
عالی بودن!
وای!چه قشنگ بودن!
داره گریم میگیره!
گزارش لحظه به لحظه: بچه ها دارن نقل قول میفرستن…بچه ها خوشحالن..من خیلی هیجان زدم
i love u pmc
دیگه از این به بعد گزارش لحظه به لحظه رو باید فراموش کنی.
چون 4 تا نظر بیشتر نمی تونی بذاری.
شاید این جوری هیجانت کم شه که من بعید می دونم.
این هیجان تو هم داستانی شده برای خودش.
باید از این به بعد جیره بندی کنیم.
پس برای صرفه جویی:
همین جا تشکر می کنم از آقا امید واسه اخبار و به روز رسانیش و زحماتی که واسه ما و دمتور می کشه.
نقل فول ها هم خیلی ایده جالبیه.
و دیروز یکی از بهترین روزایی بود که تا به حال تو دمنتور داشتم.
واقعا به یاد موندنی بود.
کاش هر روز شرایط استثنایی بود.(گفته خودتون تو پست قبلی)
یه سوال: I love you pmcچه ربطی داشت؟
واجب شد بریم قسمت هایی از کتابو بخونیم
ایول!
من همون دومی ام!
دمت گرم اقا امید!
از نظر من اون تاثیر گذارترین بخش بود!
وای،اسنیپ!
من همون اولیم…هری پاتر و یادگاران مرگ جلد 2 فصل 33 :داستان شاهزاده.
فقط شرمنده ولی آشوری با ع هست…عاشوری!
چک (on)
عالیه .
واقعا همش زیبا بود…چون قسمتی از داستانه هری پاتر بودن و داستان هری پاتر همش زیباااااست.
امید جان از اینکه به فکر ما کاربران هستی ، بی نهایت ازت سپاسگذارم …
نقل قول ها هم عالی بود
همه نقل قولا قشنگ بود خاطراتو برغام زنده کرد منم بلدشم کتابو بیارم یه قسمتیشو بفرستم
واقعا زیبا بودند
مرسی از همه
مرسی از امید جون
وای خیلی قشنگ بود مرسی از همه…
عالی بود..بسی خاطرات برایمان زنده شد…
خیلی خیلی خیلی عالی بودن نقل قول ها…
فوق العاده…
ممنون از نقل قول ها
خاطره انگیزه!!
واقعا این روزها باورنکردنیه!