از امید در 26 مرداد 1390، ساعت: 3:17 ب.ظ، دسته: فیلم 8 "هری پاتر و یادگاران مرگ-قسمت دوم"
مانولادارگیس منتقد معروف فیلم های سینمایی است که در نیویورک تایمز فعالیت می کند. مقاله ی زیر به نقل از فرارو و از مرجع اعتماد است.
کودکی تمام میشود، اینبار برای همیشه، با اشکها و ضجهها، حلقههای دود، شوک فناپذیری و لبخندهای تلخ و شیرین در «هری پاتر و یادگاران مرگ: بخش دوم»، فیلم آخر سری هری پاتر که فیلمی خطیر و عمیقا رضایتبخش است.
مجموعه فیلمهای پاتر سفر نامطمئنی را در سال ۲۰۰۱ به همراه هری، که در آن زمان پسر یتیم ۱۱سالهیی بیش نبود و تنها در خانهیی با اقوام بسیار نامهربانش زندگی میکرد، آغاز کرد. دوران شومی بود، حداقل خارج از فیلم- فیلم اول در نوامبر آن سال اکران شد- اما تاثیر کارگردانی کریس کلمبوس به اندازهیی ضعیف بود که در نخستین قدمهای هری در دنیایی زنده با اتفاقات عجیب، موجوداتی بیگانه و قوای شرور، تحلیل رفت.
۱۰ سال بعد هری (دانیل رادکلیف) و دوستانش، هرمیون (اما واتسون) و رون (روپرت گرینت)، تبدیل به جادوگران بالغ نیرومندی شدند، در حالی که بازیگران آنها نیز اکنون از مشاهیر هستند. اگر از نزدیک نگاه کنید میتوانید ریشی را که بر چانه رنگپریده هری یا در واقع آقای رادکلیف رشد کرده ببینید. در همین حین خانم واتسون نیز با رویی کبودرنگ بر جلد مجله «وگ» در ماه جولای ظاهر میشود؛ وی طراح لباس و گریمور خاص خود را دارد. به همان میزان تغییر شکل آقای گرینت که در یکی از صحنههای اول فیلم، ریشبزی و ظاهر وحشتزدهاش یک پل جیماتی کوچک را به یاد میآورد، تکاندهنده است. خدای من بچهها بزرگ شدهاند، و به همین میزان فیلمها نیز رشد کردهاند.
برای به تصویر کشیدن آخرین کتاب قطور جی. کی. رولینگ نیاز به ساختن دو فیلم بود. قسمت اول مقدمهیی طولانی برای پایان مهبانگ گونه فیلم جدید است، و به خاطر مرگ دابی جن خانگی و صحنههای مخفی شدن و بگومگوهای هری، هرمیون و رون در طبیعت، به یاد ماندنی است. در جنگ فرصتی برای تشویشهای نوجوانی باقی نمیماند. حال که یک دانشآموز (برای از بین نرفتن لذت داستان نامش را نمیبرم) عشقاش را به دیگری ابراز میکند، همانطور که خودش میگوید، بدین دلیل است که امکان دارد هر دو بزودی کشته شوند. خوانندگان کتاب میدانند که چه اتفاقی رخ خواهد داد و تماشاچیان فیلم میتوانند حدس بزنند. از طرفی این ابراز عشق و کسانی که قربانی خواهند شد، میتواند شما را احساساتی کرده و به گریه وا دارد.
من گریه کردم، شاید این بخشها به خاطر پیر شدن با این کاراکترها و بازیگران، تکاندهنده بود، شاید دیدن بزرگ شدن بچهها همیشه تلخ است. در ابتدا با اینکه بازی آنها نقایصی داشت، سه بازیگر جوان نقشهای اصلی (مانند کاراکترهایشان) به خاطر سن کم، خامی و آسیبپذیریشان بیهیچ مقاومتی پذیرفته میشدند. خانم واتسون فاقد اعتمادبهنفس لازم بود، در حالی که آقای گرینت بسیار طبیعی بود (و هنوز هم هست) . جذابیت، شایستگی و نیز گنگ بودن چهره آقای رادکلیف هم در حال تکامل بود. اما این بیهوده است که به انتخاب بازیگر دیگری به جای او فکر کنیم.
او تبدیل به خود هری شد، و عدم موفقیتش در خلق کاراکتری چند بعدی، حال ویژگی مناسبی برای شخصیتی به شمار میرود که هم در کتابها و هم در فیلمها، به اندازه دنیای جادوییای که بر ما آشکار میکند، جذاب نیست. مهارت بازیگری آقای رادکلیف به اندازهیی تکامل یافته است که بتواند محوریت قسمتهای جدا از هم داستان را بر عهده بگیرد، در این میان خانم واتسون و آقای گرینت که کاراکترهایشان به سمت تقدیرشان در حرکتند، کار کمتری برای انجام دادن دارند.
هر سه آنها لحظات دلپذیری در فیلم دارند اما این بزرگسالانند که در مرکز این صحنه میدرخشند. صحبتهای زیادی طی سالها در این باره شده است که این فیلم، تبدیل به محل درخشش هنرمندان بزرگ بریتانیایی شده که یکی پس از دیگری پای بر صحنه آن گذاشتهاند- مایکل گامبون، گری الدمن، اما تامپسون، جیم برادبنت، مگی اسمیت، دیوید تولیس، جیسون آیزاکس- در این فیلم نیز رالف فینس و آلن ریکمن اجراهای استادانهیی ارایه میدهند.
آقای فینس از فیلم چهارم (جام آتش) در نقش ولدمورت، جادوگر شروری که سالها کسی نام او را بر زبان نمیآورد- اما این روزها دیگر چنین نیست- به این مجموعه پیوست. با گذشت زمان در فیلمهای مختلف این مجموعه، همانطور که ولدمورت در هیات جسمانی خود قدرت میگرفت، بازیگر آن شروع به پرورش کاراکتر با اضافه کردن ژستهایی برجسته و ثابت کرد، حرکت سریع مچ دست، حرکات دهان.
در فیلم بخش دوم، هیسهیس صدای او در گوش طنینی مارگونه، وحشتانگیز و اغواکننده دارد. به دستان آقای فینس دقت کنید، هنگامی که به حرکت درمیآیند، انگشتان سفید و پر از خط و خطوط ظریفی که ناخنهای بلند تیز و تهدیدکنندهیی دارند.
او چنان کاراکتر سینمایی جذابی است که شما حسرت خواهید خورد که چرا از ابتدا صحنههای بیشتری با حضور ولدمورت و کاراکتر دوران جوانی او تام ریدل وجود نداشته است. کتابها که سرشار از جزییات هستند، آزادی عمل بیشتری در اختیار خانم رولینگ قرار میدهند. با حدود دو ساعت زمان، فیلم مقدار زیادی از جزییات داستان را قربانی میکند، و با اینکه بیشتر فیلمنامه اقتباسی از رمان اصلی است- و بیشتر این اقتباس در فیلم حاضر توسط استیو کلاوز انجام شده- اما تاکید زیادی بر صحنههای اکشن (و بازی پایانناپذیر کوییدیچ) وجود دارد.آقای یتس که با فیلم پنجم، محفل ققنوس، مجموعه را به جایگاهی که لایق آن است رسانده، بخش دوم را تقریبا بینقص از آب درآورده است. فیلم هشتم به خاطر حوادث سرنوشتساز آن به اندازهیی که باید، متمرکز، محزون و پراغتشاش است. این فیلم زیبا، خاکستری و اکثرا تهی از سایر رنگهاست بطوری که در نخستین نگاه به نظر سیاه و سفید میآید.
آقای یتس به نوعی تقابل خیر و شر-جادوگران در مقابل ولدمورت و دار و دستهاش- را به تصویر میکشد، به همین دلیل میتوان او را به خاطر برجسته کردن رفتارهای فاشیستی (مارشآهنگین دانشآموزان) یا سخنرانی کودکانه قدیس کریسپین در پایان فیلم بخشید. برخی صحنهها نیز- مانند ریل راهآهن متحرکی که گودالی ترسناک را شبیه شهربازی میکند- به نظر برای بیشتر کردن عظمت مجموعه هری پاتر اضافه شدهاند. یک حسن شگفتانگیز این مجموعه، رعایت امانت در نقل داستان و ساخت فیلم است. در واقع علاقه طرفداران، فیلمسازان (از جمله متخصصان فنی) و بازیگران، به ادامه ساخت این مجموعه کمک کرده است. این فیلمها ثابت میکنند که رابطه میان هنر توده و مصرفکنندگانش به طرز باورنکردنی پربار بوده و گواه آن تعداد سرسامآور طرفداران هری پاتر است؛ و نیز بر این مساله صحه میگذارد که آثار پرفروش هم میتوانند بسیار خوب باشند.
این مطرح بودن قابل چشمپوشی نیست. زمانهایی هست، بویژه در فصل راکد تابستان، که به نظر میرسد هالیوود فراموش میکند چگونه فیلمی مطرح و عالی به نمایش درآورد. (شاید استودیوها باید آثار پرفروش بیشتری را به بریتانیاییها بسپرند: حتی کریستوفر نولان نیز زاده لندن است!) معمولا در تابستان اتفاق نمیافتد که بتوانید فیلمی پیدا کنید که شما را قادر به تجربه تصاویری عظیم و جذاب کرده و در عین حال به شخصیتها و جزییات نیز بسیار نزدیک کند. معمولا به دشورای میتوان اثری از انسان در میان فناوریهای نوین دید، مسالهیی که در اینجا صادق نیست.
یکی از دلایل موفقیت فیلمها، تحتالشعاع قرار نگرفتن بعد شخص کاراکترهای غیرعادی آن بویژه جادوگرانی که عادات روزمره، تعصبات، خصوصیات رفتاری عجیب و ترسهایشان این فیلم را متفاوت میسازد، به وسیله فناوریهای فوقالعادهیی است که در ساخت این فیلمها بهکار گرفته میشود. با گذشت زمان با اینکه جلوههای ویژه خاصتر شدهاند، در این فیلمها به جای اینکه وسیلهیی برای ابراز تواناییهای یک کمپانی باشند (حتی در نسخههای سهبعدی آن) به یکپارچگی داستان و درک عمیق احساسی داستان کمک میکنند. به عنوان مثال وقتی شما اژدهای زال را در بخش دوم میبینید، ممکن است از قدرت فناوریای که آن را خلق کرده و عضلههای منقبض شده پهلویش در حالی که مانند کینگ کنگ به منظره شهر مینگرد، نشان میدهد، به شگفت آیید، اما همین اژدهای کامپیوتری به سرعت تبدیل به یکی از شخصیتهای فیلم میشود. اژدها و آقای فینس (ولدمورت)، همینطور نقشهای مختصر آقای گامبون (دامبلدور) و رهبری خشمناک ارتش سربازان سنگی توسط خانم اسمیت (مک گونگال) فیلم آخر هری پاتر را به بلندا میرسانند.
در نهایت این آقای ریکمن است که در نقش اسنیپ دشمن قدیمی هری، فیلم را به اوجش میرساند. در نخستین صحنه حضورش، اسنیپ در کنار پنجرهیی به شکل تابوت حسی از مرگ را به تصویر میکشد. با چهرهیی رنگپریده، بدون لبخند با موهایی سیاه که اطراف آن را پوشاندهاند، چهرهیی که همیشه یادآور ریچارد سوم لارنس الیویر است. خانم رولینگ شخصیت اسنیپ را به گونهیی خلق کرده که سزاوار احترام استاما درخشش کاراکتر اسنیپ در فیلم وامدار موفقیت آقای ریکمن در نمایش این نکته است که خوبی و بدی مفاهیمی نسبی هستند و این پیشینه انسانهاست که در انتخابهایشان تاثیر میگذارد.
منبع: فرارو، مرجع: اعتماد
خیلی از این نقد ها شنیدیم.ولی به هر حال نقد خوبی بود.
سلام به همگی.حتما همتون فیلم آخر رو دیدید.به نظرمن بهترین سکانس ها چندتا سکانس آخره که هری دوباره زنده میشه وازبغل هاگرید میپره پایین تاجایی که ولدمورت رو میکشه.این چندتاسکانس خیلی خوب بود .نظر شما چیه؟
بچه ها باور کنید من از همون اول یه دیدی دیگه ای نسبت یه اسنیپ داشتم همیشه میدونستم که دامبلدور به هر کسی الکی اعتماد نمیکنه و اگر به اسنیپ اعتماد کرده پس حتما میدونه داره چیکار میکنه…واقعا من نقش اسنیپ رو خیلییییییییییییییییییی دوست داشتم طوری که وقتی مرد خیلی خیلی بیشتر ناراحت شدم تا وقتی که البوس مرد…. چون واقعا حیف بود….
آقا امید اپ نمی کنی؟
عاللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی. فقط…! بی خیال. همون عالیییییییییییی
واقعا” ممنونم
دمنتور
با این تعریف هایی که من دارم از فیلم هشتم میخونم اسکار رو شاخشه
مرسی از دمنتور
واقها خوشحالم که همه با دیدن فیلم آخر اینو درک کردن که اسنیپ تأثیر گذارترین صحنه های فیلم رو تسخیر کرده. آفرین به آلن ریکمن عزیز که اینطور فوق العاده و بی نظیر نقشش رو ایفا کرده. تو بی نظیری آلن ریکمن.
حرررررررررررف نداشت!!!
واقعا عاااااااااااالی بود…!!!
“ممنون دمنتوووووور”
از این نقل هال زیاد شنیدیم
ولی قشنگ بود
نقد بدی نبود…
در کل دید بازتری نسبت به هری پاتر داره اتفاق میوفته
این خوبه
اما ما هری پاتری ها هیچ وقت نباید به خاطر این جور نقد ها به خودمون افتخار کنیم
ما همیشه طرفدار هری پاتر بودیم، هستیم و خواهیم بود
و این طرفداری، به نظر من خیلی فراتر از خوشحال شدن به خاطر فروش بالای فیلم، یا چند تا نقد از این ور و اون وره!
این نقد ها با نقد های مخالف پاسخ داده میشن و رکورد فروش فیلم هم بالاخره یه روزی شکسته میشه
این وسط فقط داستان بی نظیر رولینگ هستش که ارزش به یاد موندن رو داره
ممنون ازخبرامیدجان نقدشم حرف نداشت ولی ازاین که گفت کریس کلمبوس کارگردان ضعیفیه اصلاًخوشم نیومد.
نقد خوبی بود بازم گریه منو درو وردین به خاطر اون صحنه خاطر مرگ دابی جن خانگی و صحنههای مخفی شدن و بگومگوهای هری، هرمیون و رون در طبیعت، به یاد ماندنی است. در جنگ فرصتی برای تشویشهای نوجوانی باقی نمیماند. حال که یک دانشآموز (برای از بین نرفتن لذت داستان نامش را نمیبرم) عشقاش را به دیگری ابراز میکند، همانطور که خودش میگوید، بدین دلیل است که امکان دارد هر دو بزودی کشته شوند. خوانندگان کتاب میدانند که چه اتفاقی رخ خواهد داد و تماشاچیان فیلم میتوانند حدس بزنند. از طرفی این ابراز عشق و کسانی که قربانی خواهند شد، میتواند شما را احساساتی کرده و به گریه وا دارد.
نقد خیلی خوبی بود.
شاید بهترین نقدی که از هری پاتر شده بود.
ممنون!
مخصوصا اون جاش که در حال توصیف چهره ی ولدمورت بود.
دستانی سفید که یه چوب دستی رو گرفته…
نمیخوام گریه زاری راه بندازم،اما منو یاد مرگ اسنیپ انداخت که توی فیلم هم معرکه بود.
و این عکس پس زمینه…
بازم ممنون اقا امید! واقعا امید مایی!
خیلی قشنگ تحلیل کرده بود
به نظر من فیلم آخر 2 تفاوت با همه ی فیلما داشت و اونم این بود زمان خیلی زود میگذشت و این که ریوید یتس پاشو خیلی از کتاب دراز تر کرده بود !
کجای کتاب نوشته بود نویل عاشق لونا بود ؟ کجای کتاب نوشته بود هری ابر چوبدستی رو نصف میکنه و اصلا هم به فکر ترمیم کردن چوبدستیه خودش نیست؟
توی کتاب فلان کردن رون با هرمبون در مقابل هری اتفاق میفته که بعد هری بهشون میگه الان وقت این کاراست؟
شاید این چیزا فیلم رو قشنگ تر کرده بود شاید هم نه
نمیدونم
بچه ها شما چی فکر میکنین؟