از در 09 فروردین 1386، ساعت: 12:00 ب.ظ، دسته: اخبار سایت

هدیه نهمین روز از نوروز: بخش رولینگ

پنج هدیه از مجموعه هدیه های نوروزی باقی مانده است. که با معرفی هدیه امروز یکی از آنها هم میگذرد.
امروز "بخش رولینگ" سایت تهیه شد. در این بخش علاوه بر لینک های اختصاصی به اخبار و گالری عکس جی.کی.رولینگ نویسنده هری پاتر، دو فایل هم به عنوان هدیه قرار دارد. فایل اول به اسم "گوی زرین می درخشد" یک مقاله فوق العاده و جذاب در نقد و بررسی کتاب های هری پاتر توسط نویسنده سایت، امین عزیز است. این مقاله به عنوان شروع مقالاتی از این دست، در این بخش قرار داده شده که بصورت فایل PDF در آن صفحه قابل دانلود است ولی می توانید با کلیک روی ادامه هدیه هم این مقاله رو مطالعه کنید. بعد از مطالعه حتما نظر خود را برای امین ارسال کنید!
منتظر بقیه این مقاله ها در آینده باشید.
فایل دوم هم کتاب "رولینگ، جادوگری در پس چهره هری پاتر" است که به عنوان بیوگرافی این نویسنده قرار دادیم. مسلما همه اطلاع دارند که این فایل جدید نیست و متعلق به سایت "جادوگران" است.
بخش رولینگ


«پیشکش می کنم به تمام جادوگرانی که آواز ققنوس را زیبامی شنوند؛به شما.»

“گوی زرین می درخشد…”
می خواهم راجع به اسمی بنویسم که به گوش وچشم همه آشناست! -هری پاتر-! اما،من سعی کرده ام در این مقاله،«هری پاتر»را به صورتی کاملاًََ متفاوت تعریف کنم.
هر کس راجع به هری پاتر نظری دارد. همه از این بازتاب گسترده خبر دارند؛ولیکن مسئلۀمهم تر از بحث بر سراینکه چرا موج داغ هری پاتر این همه رشد کرده،این است که:” تأثیر این بازتاب مثبت است یا منفی؟”[و این را شما باید تصمیم بگیرید!]
امّا فراموش نکنیم که همۀ ما ممکن است اشتباه کنیم. حتی دامبلدور که بزرگ ترین جادوگر قرن در ذهن تمام طرفداران هری پاتر بود،اشتباهی کرد که به قیمت جانش –و چه بسا گران تر از آن– تمام شد!
حال،من برداشت های مثبت خودم از این کتاب را می نویسم. امیدوارم لذّت ببرید…:

از ابتدا شروع می کنم.(از کتابی که این داستان -در حال حاضر بی پایان!- آغاز شد.)
کسانی که (مثل خودم) به تب داغ هری پاتر مبتلاند،اسم این شروع بی نظیر را نقطۀ عطف زندگی شان گذاشته اند!…
سنگ جادو: در این کتاب،سنگ جادو-مثل طلا در کتاب کیمیاگر- تمثیلی است.(کیمیاگر پرسید:کیمیاگران دیگر چه اشتباهی کردند که طلا را جست و جو کردند،اما نیافتنش؟ هم سفرش گفت:آن ها فقط طلا را می جستند،گنج افسانۀ شخصی شان را می جستند،بی آنکه آرزوی زیستن افسانه شان را داشته باشند.)
هری هم به سنگ جادو می رسد چون افسانۀ شخصی اش بوده و در آن لحظه بزرگ ترین آرزویش زیستن آن افسانه بوده… مثل اسمشونبر فقط به دنبال جاودانگی و ثروت نبوده، بلکه برای نجات دنیا به جستجوی سنگ کیمیا بوده. (همانطور که آیینۀ نفاق انگیز این را می فهمد.) و این هم -که رولینگ آینه را برای این کار انتخاب کرده-، بی دلیل نیست: آینه همیشه حقیقت را می بیند. حتی شاید مثل این آیینه حقیقت باطن را!… در این کتاب هم مسن ترین شخصیت داستان این ها را برای هری توضیح می دهد.
می دانیم ولدمورت که می خواسته هری را بکشد،فقط توانسته یک زخم در پیشانی هری بیندازد و خود از بین می رود. در آخر کتاب دامبلدور به هری می گوید که این اثر یک طلسم باستانی است که مادرش با فدا کردن جان خود برای پسرش اجرا کرده. دست هری به سمت زخمش می رود،اما دامبلدور ادامه می دهد:نه هری،مادرت در تو یک نشانۀ نامرئی باقی گذاشته. یه نیروی نامرئی و جادویی که ولدمورت از درکش عاجزه. -بهش می گن عشق-…
یکی از بهترین قسمت های کتاب عبور از دریچه برای رسیدن به سنگ جادوست. پس از پشت سرگذاشتن هفت مرحله ی تونل،ما-همراه با هری- چیزهای زیادی یاد می گیریم.
در قسمتی که روی گیاهان جادویی پرفسور اسپراوت افتاده اند،در آن تاریکی،هر چه بیشتر سعی می کردند از گیاهانی که آزارشان می داد جدا شوند،خود رابیشتر درگیر مشکل شان می دیدند!
و هرمیون به نوعی به آن ها یاد داد که گاهی،بعضی از مشکلاتمان نیاز دارند به دست فراموشی سپرده شوند.او گفت: آرام باشید!… اینطوری راحت می شویم!واینطور بود که گیاهان جادویی مرطوب هم آن ها را رها کردند.-خود به خود!- این راهش نیست!
در مرحلۀ شطرنج هم،رون با تصمیم فدا کردن خود برای کمک به هری و هرمیون به آن ها درس دوستی و فداکاری آموخت. و در بهترین قسمت کتاب،در آخرین قسمت و در حضور ولدمورت، هری به ما بهترین درس را داد… درس عشق.
حفرۀ اسرار آمیز : هدف نویسنده شناساندن نیروی عشق حقیقی بوده. جادو تمثیلی از نیروی درون ماست. بله،جادو نیروی ماست.«نیروی خیر یا شر.»
«فشفشه»(غالباَ افراد نیمه جادوگر با این لفظ خوانده می شوند!)،کسی است که نتواند از نیروی درونش به درستی استفاده کند و جادوگر خوب آن است که تخیل خوبی دارد.
به قول آقای دکتر آزمندیان:«هرچه که بخواهی ، تخیل کنی وباور داشته باشی در وجودت است.»
زندانی آزکابان : رولینگ در این کتاب به ما یاد می هد که با ترس هایمان مبارزه کنیم یا این که در اوج ناامیدی به شادی برسیم.
او ما را با موجوداتی آشنا می کند که همه تمثیل اند. مثلا «لولوخورخوره!»
و خود می گوید لولوخورخورۀ هر کس ترسی است که او از موضوع خاصی برای خود ساخته وآن را در ذهن بزرگ کرده. و در لحظه ای که لولوخورخورۀ ما سراغمان می آید،می توانیم با تصور همیشگی آن موجود یا شی به صورتی خنده دار و مسخره، ترس را برای همیشه از خود دور کنیم و آن را به صورتی ساده و مسخره ببینیم!
و موجود دیگر دیوانه سازها (dementor)هستند. -تمثیلی از هر آن چه که مانع شادی هر انسانی شود.-(که باعث وحشت می شوند.) و جالب است بدانید که لولوخورخورۀ هری به شکل یک دیوانه ساز است!یعنی خود ترس است که هری را بیش از هرچیزی می ترساند!«ترس از ترس!». (قهرمان شجاع داستان از این که زمانی به وحشت بیفتد می ترسد،…)-نه از یک موضوع سطحی مثل عنکبوت!-. و ما با راه درست زندگی کردن می توانیم در بدترین لحظات سالم و شاد بمانیم!…
“سپر مدافع” راه مقابله با دیوانه سازهاست؛این موجودات خبیث که شادی را از دل انسان ها بیرون می کشند آنها را ناامید می کنند. نویسنده خود می گوید برای تشکیل سپرمدافع در برابر آن ها،فقط باید به یک خاطرۀ خوب و شاد فکر کرد.(هر چند که در آن لحظه کار آسانی نیست.)و در کتاب می خوانیم که وجود دیوانه سازها برای افراد غیر جادوگر -که آن ها را نمی بینند– هم تأثیر گذار است. و او حتّی چهرۀ خاصی برای این موجودات در نظر نگرفته. خوب این که تمثیلی واضح است. این سپر شادی است که ما را متحول می کند!… «سپر خوش بختی!»
راجع به مفهوم خا ص«زمان برگردان»در این کتاب هم باید خودمان فکر کنیم!رولینگ خودش به این موضوع اشاره می کند و توسط دامبلدور در آخر کتاب به ما می فهماند که باید از «زمان برگردان» درس بگیریم … درس!
جام آتش : در این جلد یاد می گیریم که زمانی که افکار انسان مثل کلافی به هم پیچیده و سیل افکار همچون خیل سرگشته به مغز هجوم می آورد، می توان به جای تصمیم عجولانه وخرابی اعصاب بعضی از این افکار را در فایلی در مغز بست تا بعد با فکر باز روی آن ها تمرکز کرد. نویسنده اسم این را گذاشته :قدح اندیشه.
محفل ققنوس : جن های خانگی از جالب ترین شخصیت های کتاب اند. آن ها هروقت کار بدی انجام دهند که به آن واقف باشند،به نوعی خود راتنبیه می کنند!(شخص دیگری این کاررا نمی کند!) ما انسانها هم معمولاً به اشتباهات خود واقفیم و باید از جن های خانگی رولینگ یاد بگیریم! پس اگر کار بدی انجام دادیم… (این یک اصل روان شناسی است)-تنبیه توسط خود،مؤثرتر از تنبیه توسط دیگران است.- (البته به شرطی که تنبیه بدنی را انتخاب نکنید!) رولینگ روانشناسی قوی است.
شاهزاده دو رگه : رولینگ در این جلد ما را با طرزی دیگر از زنده بودن آشنا می کند. با زندگی سیاه… و با آنهایی که حاضرند به هر قیمتی زنده بمانند.
او اشاره می کند که:این کار پست ترین کار یک انسان است.-زنده بودن به قیمت تباه کردن دیگران.- اسم این زندگی نیست.
به این نکته فکر کرده اید:هری زنده است چون مادرش داوطلبانه جانش را فدای پسرش کرده. و هنوز هم پس از گذشت هفده سال، این نیروی عشق؛عشق مادر به فرزند،از هری محافظت می کند. لرد سیاه هم زنده است چون جان افرادی را گرفته.(می توان گفت که زندگی دیگران را از آن ها دزدیده!) اما این دو خیلی با هم تفاوت دارند: زندگی با عشق یا زندگی با یک هدف پلید…
زندگی لرد سیاه نفرین شده و فانیست،اما یک چیز تا ابد از هری باقی می ماند. چیزی که هرگز از بین نمی رود. همان سلاح هری در برابر ولدمورت! «عشق»
رولینگ نمیتواند هری را بکشد! هری الهۀ عشق است… «مظهر عشق». شاید کتاب با مرگ نمادین امّا تلخ هری تمام شود؛اما از یاد نبریم که هری سیصد میلیون جان پیچ عاشق دارد که تا نفس در سینه دارند،هری زنده است!… -در قلب ما زنده است!-
خواننده های با وفایی که به نوعی از رولینگ حمایت می کنند،جان پیچ های پاکی اند که او برای خود و شخصیت داستانش خلق کرده. عاشقانی که روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود در برابر شش جان پیچی که ولدمورت با جادوی سیاه ساخته،یعنی پایان خوش داستان برای ما وشما!… واین است دلیل کافی برای ماندگاری یاد و خاطرۀ رولینگ در حافظۀ یک نسل.
با نگاهی دقیقتر:
نویسنده به هیچ وجه داستانی بی معنا تألیف نکرده. اگر این معانی که به بسیاری از آنها هم اشاره نشده،کاملاًواضح نیست،به دلیل این است که نویسنده به طور مستقیم به آن ها اشاره نمیکند. اما،با وجود این ها،آنچه که باید برای ما مهم باشد این نیست که حتی خود رولینگ به این معانی کتاب واقف است یا نه! مهم این است که ما می توانیم مطالبی از آن یاد بگیریم و یا دست کم از خواندن آن لذت ببریم!
البته در دوره ای که متأسفانه نثر و سبک نگارش کتاب ها مهم تر از معنا و تأثیر آن به نظر می آید،باید هم گروهی از منتقدان با لحنی افتخار آمیز در رسانه ها اعلام کنند که لای هری پاتر را باز هم نکردند!!!
در هر حال ،در تمام صفحات کتاب می توان معانی زیبایی دید،اما این معانی پنهان اند.
مثلاً یک نکته خوب در جلد ششم کتاب وجود دارد. -زشت شدن تدریجی چهرۀ منفی کتاب را می گویم.- زشت شدن صورت ولدمورت بسیار نمادین است و با اندکی دقّت متوجه می شوید که این زشت شدن با ورود او به دنیای سیاه همراه است.(و این، یعنی زشت نشان دادن بدی ها به کودکان در ضمیر ناخودآگاهشان)
و با این کار نویسنده خواه یا نا خواه تاثیر مثبتی در ذهن خواننده های جوان کتابهایش گذاشته.
در سنگ جادو رولینگ می خواهد از همان ابتدای داستان، تمثیلی بودن تفکرش از جادو را باز گو کند: «دامبلدور می گوید:” آه … موسیقی!…؛ جادویی فراتر از جادوی ما!”» بله، موسیقی هم جادو می کند! -احتمالاً چون موسیقی تأثیر مستقیم در احساسات و عواطف انسان می گذارد رولینگ این مثال زیبا را زده. پس جادو یعنی هرآنچه که جادو کند!
در جلد دوم هم مفاهیمی وجود دارد که نقد یک به یک آن را جایز نمی دانم؛اما می شود مدت ها راجع به مفهوم ققنوس فکر کرد. چه ساده داستان را می خوانیم و کنار می گذاریم!… چه آسان از این صحنۀ زیبا و تأثیرگذار می گذریم! از صحنه ای که یک پرندۀ زیبا هم می تواند با همدردی خود –حتی با یک قطره اشک پاک– درد ما را خاموش کند. حالا می توانیم به آسمان نگاه کنیم و به امید یک پرنده که در آسمان دلمان بال بگشاید درد خود را به دستان خوب فراموشی بسپاریم!…
جلد سوم کتاب (هری پاتر و زندانی آزکابان)از بهترین قسمت های کتاب است. البتّه این قسمت ها رابطۀ مستقیم با هم دارند و در مجموع یک داستان را تشکیل می دهند،«هری پاتر!».
می خواهم یک جملۀ زیبا از این کتاب را بنویسم: «طالع نحس علامت مرگ نیست،علت مرگه»(طالع نحس یک سگ سیاه بزرگ است ومی گویند هر کس آن را بیند،خیلی زود می میرد!) این بخش کتاب از بزرگ ترین شاهکارهای نویسنده است. رولینگ که این جمله را در دهان شخیت مورد علاقه اش گذاشته،اینطور ادامه می دهد: “همۀ جادوگر ها از طالع نحس وحشت دارن! اونا طالع نحس رو می بینن واز ترس می میرن.” «و این قضیه فقط در مورد ترس صدق نمی کند.» بحث از آن جا شروع شده که یک طالع نحس در فنجان فال قهوۀ هری دیده می شود… شاید خیلی هافکر کنند که رولینگ این را برای هیجان داستان نوشته،اما حالا نزدیک به چهار سال از آن ماجرا می گذرد و هری زنده است! خود رولینگ خواسته خرافات را بشناساند و بفهماند که این ها چه مسخره اند! و واقعاً هم همینطور است. خیلی ها هنوز از دیدن سگ یا گربۀ سیاه وحشت دارند! در واقع سگ یا گربۀ سیاه فقط برای کسانی بدشگون است که این خرافات را باور کرده اند. آن ها سگ سیاه را می بینند و با وحشت منتظر وقوع حادثه ای ناگوار می نشینند و حادثه اتفاق می افتد! چون آن ها باور دارند. قطعا همینطور است و من هم این ها را از هرمیون یاد گرفته ام. رون هم تا وقتی که فکر می کرد آنچه در ته فنجان هری می بیند یک گوسفند است از آن نمی ترسید! اما می دانیم اگر مردم گوسفند را بدشگون می دانستند و سگ را خوش شگون، باز همان اتفاق ها می افتاد که افتاد.
نویسنده به این پیشگویی ها اعتقاد ندارد و همین مسائل را به نحو دیگری در کتاب جام آتش هم بیان کرده . بله ، در جلد چهارم هم تا وقتی که رون معنی علامت شوم را نمی داند ، از آن نمی ترسد ،اما خیلی زود اوضاع تغییر می کند… می گویند«کسی که نباید اسمش را برد»؛برگشته و رون این را باور می کند… -اصلاً به همین نکته توجه کنید :اکثریت جامعۀ جادوگری (که تمثیلی از ماست)،جرأت به زبان آوردن نام دشمن شان را هم ندارند! و این خیلی بد است… و در همان ابتدای داستان ، مسن ترین شخصیت قصه از این مسئله شکایت می کند:«ترس از اسم و نیاوردن آن بر زبان، فقط باعث افزایش ترس از آن موضوع می شود.» کسی که نتواند نام ولدمورت را بر زبان بیاورد،نمی تواند با او روبرو شود. آنچه برای آزادی نیاز است شجاعت است. و می بینیم که عدم شجاعت در جن های خانگی عامل بردگی آن هاست و آن ها تا جایی وارد بازی شده اند که از آن کار لذت می برند!… تا زمانی که جنی مثل دابی انقلاب کند!
آن ها در باتلاق گیر کرده اند، باتلاق!
حالا جام آتش : خیلی ها جام آتش را بهترین قسمت کتاب می دانند،یک داستان زیبا؛… داستانی که با بازگشت پیتر پتی گرو -جانور نمای رون- پیش اربابش آغاز می شود. (هری او را بخشیده و از مرگ نجات داده بود و حالا پتی گرو خود را مدیون هری می داند.) دامبلدور هری را تحسین کرده بود. او می گفت: «توکسی را پیش ولدمورت فرستادی که مدیون توست و وقتی یه جادوگر جون یه جادوگر دیگه رو نجات می ده،پیوندی بین اونا برقرار می شه و من گمون نمی کنم ولدمورت خوشش بیاد که خادمش مدیون هری پاتر باشه. هری این یکی از عمیق ترین امور سحرآمیزه و درک این امور کار هر کسی نیست… ولی به من اعتماد کن… روزی می رسه که تو خوشحال می شی که جون پتی گرو رو نجات دادی.» و چنان که بعداً در ابتدای جام آتش خواندیم،حتی خادم سنگدل ولدمورت هم خواهش می کند که هری را رها کنند! -نه به این دلیل که نسبت به اوعلاقه پیدا کرده، بلکه چون مدیون او ست!-
چرا اکثر خوانندگان کم تر به این نکات توجه می کنند؟!
رولینگ فداکاری،بخشش،عشق و موسیقی را جادو میداند؛اما تعریفی که او از جادو دارد با تعریفی که ما تصور می کنیم و در ذهن مان نقش بسته بی نهایت متفاوت است. جادو مخصوص ما هم هست. همۀ ما پاکدلان خون جادویی -البته با مفهوم خاص وجدید آن– را داریم. جادو مخصوص هاگوارتز نیست، جادو برای مدرسۀ ماست. در دنیای ما عاشقان! جادوی بخشش،موسیقی و عشق را می گویم… رمز جادوی قلم پر رولینگ را.
به نقل از خانم اسلامیه:«فراموش نکنیم که خون جادویی همان نیروی والا و ارزشمندی است که در ابتدای آفرینش در کالبد تک تک ما دمیده شده و ما را از قدرتی لبریز ساخته که با آن می توانیم کوه را به لرزه در آوریم… به یاد داشته باشیم اولین نامه ای که از هاگوارتز به دستمان می رسد،کلام خوش آوای اولین کسی است که ما را از نیروی شگفت انگیز درونمان آگاه می کند.از یاد نبریم در درونمان هاگوارتزی وجود دارد که در آن می توانیم به پرورش این نیروی ارزشمند درونی بپردازیم… و بدانیم که چوبدستی سحرآمیز ما دست همت ماست و ورد ما کلام معجزه گرمان.
پس تا عشق وامیدی هست، چه باک از بوسۀ دیوانه سازان؟!»
اگر هیچ کدام از این حرف ها شما راقانع نکرده، دست کم قبول کنید که این کتاب برای پرورش نیروی تخیل که یک نیروی جادویی است ، چیز مناسبیه!… «کتاب های هری پاتر هنوز الهام بخش کودکان و بزرگسالان است».این کتاب ها فقط یک جرقّه در مطالعه نبودند؛بلکه این ها بچه ها را وادار کردند که کتاب های بزرگ را کشف کنند.
حالا همه منتظر کتاب هفتم هستند. «هری پاتر و قدیسان مرگبار» کتابی که می خواهد پروندۀباز “هری پاتر”را برای همیشه ببندد.
«هرچه بخواهد بشود می شود و آن گاه ما باید با آن روبه رو شویم…» …
و من و شما آن کتاب را هم می خوانیم.یک بار ،دوبار،ده بار. …و سپس کنار می گذاریمش! ،مثل کتابهای قبلی! ولی آن وقت دست کم می توانیم تا همیشه دوستان خوبی که پیدا کرده ایم را به یاد داشته باشیم… …همیشه صحنه ای که هرمیون در کوپۀ قطار را باز کرد و هری برای اولین بار او را دید به یاد خواهیم داشت. و هاگوارتز و دوستان خوبمان را. رون،هرمیون ،جینی ،چو ،هاگرید و دامبلدور و حتی کج پا را!
همیشه می توانیم چشم هایمان را ببندیم… و سوار بر آذرخش در آسمان صعود کنیم و گوی زرین را بگیریم…
همیشه گریز به دنیای خیل لذّت بخش است؛برای همین است که ماجراهای هری پاتر کوچک و بزرگ پسندیده اند.
پس همیشه این ها را به یاد خواهیم داشت و همیشه به این ها عشق می ورزیم. -همان عشقی که به هری جان داده!-
هری از مادرش به دنیا نیامده، او حتی از قلم رولینگ هم بیرون نیامده! هری از عشق متولد شده. از عشقی که جاودان است…«از عشق مادری که همچون ققنوس می سوزد تا فرزندش زندگی کند»
و به همین خاطر است که هزاران نفر را عاشق کرده! به خاطر افسون باستانی مادرش بوده.(در آن لحظه که جانش را فدای پسرش می کند و در برابر بدی ها می ایستد تا داستان آغاز شود). و حالا قهرمان داستان کاری کرده که خوانندگان کتاب دست کم بتوانند درلذّتی غرق شوند که اگر به دیوانه سازی برخوردند،بتوانند بهترین سپر مدافع دنیا را بسازند(واین یعنی ایستادگی در برابر غم هایشان.)و اگر لولوخورخوره شان سراغشان آمد، حتی اگر آن را به شکل ولدمورت یا یک عنکبوت با پاهای پشمالو دیدند،از پا نیفتند!و این خبر از تأثیر گذاری هری پاتر بر ما می دهد.
…حال از نوشتن دست بر می دارم تا باهم چشم هایمان را ببندیم…
حالا سور بر آذرخش می شویم و در آسمان آبی خیال اوج می گیریم… سعادت نزدیک است…گوی زرین می درخشد…گوی زرین می درخشد…

حرف آخر
امیدوارم از خواندن این مقاله لذت برده باشید؛هر چند که پر از اشکالاتی است که امیدوارم با توجه به تازه کاری نویسنده بخشیده شود. خوشحال می شوم نظرهایتان را در رابطه با این نقد بخوانم. البته شاید نشود این نوشته را نقد دانست! از این جهت که من فقط جنبۀ مثبت کتاب را درنظر گرفتم و مسلماً کتاب جنبه های منفی هم دارد که آن را از کتاب های بهتر متفاوت می کند.اما از آنجا که تا به حال کمتر به جنبه های مثبت این کتاب توجه شده بود،من تصمیم گرفتم و سعی کردم که در این دست نوشته اشاره ای به قسمتی از این معانی کنم. که امیدوارم موفق بوده باشم…
می دانم که این نوشته از نظر فنی پراز غلط است،اما اگر یک نفر،فقط یک نفر،از این نوشته لذت ببرد و لحظاتی را به خوشی گذرانده باشد،من به هدفم رسیده ام و سعادتمندم. و امید می بندم که آن یک نفر شما بوده باشید!
از این که این نوشته را خواندید سپاسگزارم.
به امید شکوفایی هری پاتر درونمان!… همان جادوی حقیقی! و با آرزوی لحظاتی آبی…

«دوستتان دارم؛به اندازۀ یه پاتیل بزرگ پراز معجون صورتی عشق!….»
یا شاید بیشتر!
Romeo(امین)
1385/۲۹/۱۲
romeo7_amin@yahoo.com



امکان ثبت دیدگاه برای این مطلب غیر فعال شده است.

جستجو در سایت

عبارت یا کلمه مورد نظر خود را وارد کنید:

اشتراک خبرنامه

نشانی email خود را وارد کنید:

 


جهت لغو اشتراک خبرنامه، در پایین ایمیل های ارسالی، روی عبارت Unsubscribe کلیک کنید.