از در 24 آذر 1393، ساعت: 11:03 ق.ظ، دسته: پاترمور، رولینگ

ترجمه ۱۲ داستان – داستان اول: کاکورث

قبلا به اطلاع شما رسانده بودیم که جی.کی.رولینگ قرار است ۱۲ داستان و داستانک مختلف از هری پاتر و حاشیه‌های مربوط به آن در روزهای کریسمس منتشر کند. تا الان سه داستان منتشر گردیده است. «شبکه آفتاب» ترجمه‌های این داستان را به عهده گرفته و می‌توانید با دنبال کردن صفحه آنها در فیس‌بوک، هر روز ترجمه‌های جدید آگاه شوید.

ترجمه داستان اول به نام کاکورث را در ادامه می‌توانید مطالعه کنید. جهت رجوع به صفحه اولین داستان در پاترمور، به اینجا بروید.

مترجم: بهرنگ رجبی

کاکوُرث شهری است داستانی وسطِ انگلستان که هری همراهِ خاله، شوهرخاله، و پسرخاله‌اش دادلی یک شب را در هتل رِیل‌ویوی آن مانده‌اند. قرار بوده اسمِ کاکوُرث شهری صنعتی را به ذهن‌ها متبادر کند و کارِ سخت و چرک و دوده برای آدم‌ها تداعی بشود.

اگرچه در خودِ کتاب‌ها هیچ به‌صراحت نیامده، کاکوُرث جایی است که پِتونیا و لیلی اِوانز و سِوِروس اِسنِیپ همگی تویش بزرگ شدند. آن‌زمان که خاله پِتونیا و عمو وِرنون دارند تلاش می‌کنند از دستِ نامه‌هایی که از هاگوارتز می‌آید دربروند، سفر می‌کنند به کاکوُرث. احتمالاً عمو وِرنون پسِ ذهنش فکر می‌کرده کاکوُرث قطعاً شهری غیرجادویی است و نامه‌ها آن‌جا دیگر دنبال‌شان نخواهند آمد. باید اطلاعاتش را بیش‌تر می‌کرد؛ همه‌چیز را هم که کنار بگذاریم، خواهرِ پِتونیا، لیلی، در کاکوُرث بود که تبدیل به جادوگری بااستعداد شد.

بنابراین کاکوُرث است که بِلاتریکس و نارسیسا در آغازِ کتابِ «شاهزاده‌ی دورگه» بهش سر می‌زنند و آن‌جا اِسنِیپ را در خانه‌ی قدیمیِ والدینش می‌بینند. رودخانه‌ای از وسطِ کاکوُرث رد می‌شود، دودکشِ درازی مشرف به خانه‌ی اِسنِیپ گواهِ این است که دست‌کم یک کارخانه‌ی بزرگ تویش است، و بسیاری خیابان‌های کوچک دارد پُرِ خانه‌های کارگرنشین.



۱۹ دیدگاه
  1. (در ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ساعت: ۲:۳۱ ب٫ظ)

    بازم عااااااااااااااااالی بوووووووووود :)

  2. Avatar photo
    (در ۱۱ دی ۱۳۹۳، ساعت: ۱۲:۳۷ ب٫ظ)

    معرکه بود!
    :)))
    رولینگ فوق العاده است!
    همیشه می تونه ما رو شگفت زده کنه فقط با یه اراده!
    مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی دمنتور عزیز :)

  3. Avatar photo
    (در ۲۹ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۱:۱۱ ب٫ظ)

    چه باحال همیشه دوست داشتم اسم این شهرو بدونم

  4. (در ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۵:۱۷ ب٫ظ)

    تورو خدا رمزشو بگید میگه تا این معمارو تا حل نکنی نمیتونی نوشته رو ببینی ؛ چیکار کنم؟!

  5. Avatar photo
    (در ۲۷ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۱۱:۰۲ ب٫ظ)

    خیلی عالی و هیجان انگیزه…. واقعا خاطرات گذشته برامون زنده شد…
    خیلی ممنونم.

  6. (در ۲۷ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۱۲:۵۶ ب٫ظ)

    جوابش:
    Professor Snape

  7. Avatar photo
    (در ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۶:۳۲ ب٫ظ)

    بچه ها کسی جواب رمز این صفحه رو تو پاترمور می دونه؟

  8. Avatar photo
    (در ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۶:۱۰ ب٫ظ)

    اگه عمو ورنون اینو می شنید چه شکلی می شد؟!

  9. Avatar photo
    (در ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۵:۳۰ ب٫ظ)

    چه جالب
    واقعآ کی تو کتاب ۱ فکر میکرد این شهر انقدر یه روزی مهم باشه
    رولینگ همیشه میتونه طرفداراشو متعجب کنه

  10. (در ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۱:۳۳ ب٫ظ)

    من موندم که بقیه کتاب پنج چی شد پس ؟؟
    این داستانها اگه دقت کنید میبینید که همش مال کتاب ششه . شانس مایع و کیتی بل و … یعنی کتاب شش توی پاترمور شروع شده در حالیکه کتاب پنج نصفه کاره موند !!
    امکان هم نداره که کتاب پنج تموم شده باشه طولانی ترین کتاب بود مثلا !! صحنه نبرد دامیلدور و ولدمورت و عوض شدن هری و … همه موند !!
    اصلا معلوم نیست چی به چیه !!!

  11. (در ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۹:۴۲ ب٫ظ)

    لطفا معماهاشم ترجمه کنید D:

  12. (در ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۹:۴۲ ب٫ظ)

    ان هتله که واسه پاتر نامه میاد با انجا که اسنیپ و بلاتریکس همدیگه رو می بینن ؟؟؟ خخخخخخخخ

  13. (در ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۶:۵۲ ب٫ظ)

    ممنون که داستان هارو دنبال می کنید …..

  14. (در ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۶:۳۳ ب٫ظ)

    Merci

  15. (در ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۳:۳۳ ب٫ظ)

    che jaleb:D agha man kheili vaghte ke nayomadam bad alan harchi accontam ro vared mikonam ba pass mige doros nist:D bad ye mishkeli ham ke hast man raz on emailam yadam nemiad:Daya man majboram az hamin accontam estefade konam?????????????????????:D(midonam spam shod bebakhshid)

    • (در ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۷:۵۳ ق٫ظ)

      یادش بخیر ی زمانی میلاد بود اخطار میداد فینگلیش تایپ نکنید -_- :-(

  16. Avatar photo
    (در ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۲:۵۶ ب٫ظ)

    خیلی جالب بود ، عالیه !!!

  17. Avatar photo
    (در ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ساعت: ۲:۲۰ ب٫ظ)

    وای من کامنت اولی شدم!!!مرسی از خبر و داستان فوق العاده زیبا!


نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو در سایت

عبارت یا کلمه مورد نظر خود را وارد کنید:

اشتراک خبرنامه

نشانی email خود را وارد کنید:

 


جهت لغو اشتراک خبرنامه، در پایین ایمیل های ارسالی، روی عبارت Unsubscribe کلیک کنید.