من و هری درست توی یک زمان متولد شدیم. از همون دوران کودکی که نه خواندن و نه نوشتن بلد بودم کتاب های هری پاترو ورق میزدم و با شوق و ذوق وانمود می کردم که دارم اون رو می خونم. بزرگتر که شدم برادرم که کتاب ها متعلق به اون بودن بهم اجازه نمی داد بخونمشون، منم شب ها که می خوابید کتابا رو برمی داشتم و قایمکی می خوندمشون. من و هری با هم بزرگ شدیم، الآن 16 ساله که هری یه بخشی از زندگی منه اما حالا بعد از 16 سال هری داره منو تنها میزاره. خیلی برام سخته که باور کنم هری رفیق نیمه راه باشه اما این واقعیت داره هری داره میره و من باید تنها به مسیر طولانی زندگیم ادامه بدم. بدون هری.