تلنبار خاطرات خاک گرفته ام را اگر می خواهی جستجو کنی به حتم در میان پستو های بی حوصلگی ام می یابی اما بی محابا در نزن که گرد دلم تا ابد به سرفه ات می اندازد و عزای سیاه پوشش به گریه ات! آرام که آمدی اول از آینه تنهایی بپرس از کدام سو آنگاه به نرمی قدم بردار که ناگزیر تخته های زوار در رفته روحم پای برهنه ات را خراش نیندازد به گمانم جایی برای تکیه کردن نیست تنها شانه های پوشالی مترسک خنده هایم که آن هم استراحت گاه ناامنی است آخر بارها هجوم سخت کلاغ های سیاه را دیده است تصمیم با خودت ... هنوز هم جستجوی خاطراتم را در سر می پرورانی؟